نظریه های فرهنگی
آشنایی کامل با ماکس وبر :
فصل اول
(زندگی وبر)
زندگينامه
ماكس وبر در 21 آوريل 1868 ديده به جهان گشود. والدين او از نسل پروتستانهاي آلمان بودند كه بخاطر آزار كاتوليكها از شهر كاتوليك نشينان گريخته ولي بعدها در زمره سرمايه گذاران موفق درآمده بودند. جواني وبر در خانوادهاي بورژوا و تحصيلكرده سپري شد. او نه تنها با سياستمداران سرشناس بلكه با دانشگاهيان برجستهاي كه در منزل آنها رفت و آمد داشتند آشنا شد. وبر كه جواني تيزهوش و بسيار با استعداد بود پيش از ورود به دانشگاه، دانش وسيعي درباره گوته، اسنوزا، كانت و شوپنهاور كسب نمود و با آثار هومر و سيسرون آشنايي كامل داشت.
سفر او به امريكا به منظور سخنراني را ميتواني نقطه عطفي در شكوفايي نظرات وي دانست در اين سفر ريشههاي بسياري از مفاهيمي كه وبر درباره نقش پروتستانيزم در پيدايش سرمايهداري و سازمانهاي سياسي و ديوانسالاري در ذهني پروانيده بود به عينه تجربه ميكرد.
مهمترين آثار وبر در همين سالها بچاپ رسيد (1905 به بعد) از جمله اخلاق پروتستاني، مطالعاتي درباره تحولات سياسي روسيه پس از انقلاب، روش شناسي علوم اجتماعي، دين چين و يدن هند، يهوديت باستان، اقتصاد و جامعه و... وبر در آخرين سالهاي زندگي خود به شكل چشمگيري وارد فعاليتهاي سياسي شد و به چاپ مقالات بسياري در مورد سياست روز در مورد سياست روز در روزنامههاي كشور دست زد. همچنين يكي از اعضاي بنيانگذار و فعال حزب آلمان دمكراتيك به شمار ميرفت.
بالاخره وبر در سال 1920 به علت ابتلا به بيماري سل پيش رفته در چهاردهم ژوئن همان سال ديده از جهان فروبست. آخرين جملهاي كه از او نقل كردهاند چنين است «تنها حقيقت، حقيقت دارد».
( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 265)
زندگی
ماکس وبر پیوسته دستخوش عذاب روحی بود . فهم کار وبر بدون ارجاع به کشمکش های درونی ملازم با تولید فکری اش ، امکان ناپذیر است . اما در اینجا شایسته نیست که همه جزئیات غلیان های روانی وبر تاکید شود . مفسر وبر باید در اینجا به نکات جسته اکتفا کند و گرنه در آن گودالی می افتد که هگل زمانی آن را «روانشناسی پیشخدمت ها » خوانده بود . یعنی تحلیل مو به مو ی ویژگی های جزیی بشری که ربطی به اهمیت تاریخی فکری انسان ندارند.
تنش های درونی وبر از روابط پر کشاکش او با خانواده اش برمی خیزندو نیز کوشش هایش در جهت گریز از فضای سیاسی خرفت کننده آلمان قیصری که او در آن که و زندگی میکرد . برخورد دو پهلوی وبر با مقوله اقتدار در زندگی شخصی اش و گرایش مجذوبانه او به بررسی این موضوع در نوشته هایش ، علاقه دوگانه او به تعقل و اخلاق مسئولیت کشش او به کف نفس و سرمشق قرار دادن نسبی سبک زندگی قهرمانانه رهبران فرهمند – سرچشمه همه این ها و بسیاری از مضامین دیگر کارش را می توان در زندگینامه اش پیدا کرد . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 319)
وبر یک اخلاق گرای نمونه
وبر هرجا که بیدادی می دید مانند یک پیامبر خشمگین پا به صحنه می گذاشت هم نوعانشان را به خاطر بی قیدی اخلاقی بی ایمانی و حس ضعیف عدالتخواهی شان نفرین می کرد زمانی که مراجع دانشگاهی از شناسایی شایستگی زومبارت،زیمل یا میکلز دری می ورزیدند او با همه وجود به دفاع از آن ها بر می خاست،حتی اگر این کار باعث می شد که دوستان قدیمی اش را از دست دهد وبر زمانی که احساس می کرد برخی از دوستان دانشکگاهی اش از روی محافظه کاری درخواست عضویت کلیمیان یا تندروان سیاسی را در هیئت علمی دانشگاه رد می کردند در دفاع از آنها دریغ نمی کرد در حالی که استادان منتفذ آلمانی از دانشجویان روسی،لهستانی و کلیمی شرقی فاصله می گرفتند او آن ها را به دور خویش فرا می خواند و به خانه اش دعوت می کرد زمانی که طی جنگ صلح طلبان و تندروان سیاسی مانند ارنست تولر شاعر تحت تعقیب بودند او آنها را به خانه معروفش که یکشنبه ها به روی همه باز بود، دعوت می کرد. بعد ها که تولر دستگیر شد وبر در دادگاه نظامی به نفع او شهادت داد و موجبات رهایی او را از زندان فراهم ساخت.
وبر در هر کجا و در هر زمان، تنها از وجدانش پیروی می کرد و به اقتضای سیاسی گردن نمی داد.او پیوسته خودش بود گرچه وبر بارها به صحنه سیاست گام گذاشته بود اما یک مرد به راستی سیاسی نبود- اگر چنین مردی را به گفته خود وبر چنین تعریف کنیم که او کسی است که می تواند در تعقیب هدفهایش به هرگونه مصالحه ای تن دردهد وبر نوشته بود که یک سیاست مدار راستین «خود را وقف قضیه،خدا یا شیطانی می کند که بر اریکه فرمانروایی نشسته باشد»(30).«حس فاصله گرفتن از اشیاء و انسان ها» که در کارهای تحقیقی وبر به روشنی به چشم می خورد شاخص فعالیت های سیاسی اش تنها یافته نبود.در نتیجه این شخصیت،وبر خودش را در فعالیت های سیاسی اش تنها یافته بود.او هرگز به عنوان «یک مرد حزبی شایسته» تشخیص داده نشده بود. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 331)
زمینه فکری
ذهن وبر به گونه شگفت انگیزی فرا گیر بود و تحت تاثیر نفوذ های بسیار گوناگونی قرار داشت او گرچه یک فیلسوف نبود اما در زمان دانشجویی اش با بینش دستگاه های کلاسیک فلسفی آشنایی داشت وبر یک خداشناس نبود اما کارهای او نشان می دهند که او در خداشناسی مطالعه گسترده ای داشت وبر یک تاریخ نگار اقتصادی بود هر نوشته ای را در این زمینه و نیز در زمینه نظریه اقتصادی خوانده بود او در مرحله نخست ذهنی حقوقی داشت و در تاریخ و فلسفه حقوق یک متخصص بود وبر در مورد تاریخ باستان و نوین و نیز تاریخ جوامع شرقی دانش دایره المعارفی داشت او به طبع همه آثار مهم جامعه شناسی زمان محشور بود و به نظر می رسد که حتی با نوشته ها زیگموند فروید که هنوز به خوبی شناخته نشده بود آشنایی داشت وبر یکی از آخرین اذهان دایره المعارفی بود. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 332)
وبر و میراث ایدآلیسم
از زمان کانت سنت ایدآلیستی آلمان مرز مشخص میان جهان انسانی و جهان طبیعی برکشیده بود کانت چنین می اندیشید که انسان به عنوان یک شناخته عینی و یک موجود جسمانی در جهان پدیده ای شرکت می کند اما وجه تمایز انسان نه جسم بلکه روحش است اما انسان به عنوان یک موجود روحانی را باید چونان شناسای آزادی در نظر گرفت که در قلمرو افکار می بوید هر چند که به عنوان یک موجود جسمانی شناخته ای متعین است از همین روی تالکوت پارسونز می گوید که «طرح کانتی گرایش به این دارد که همه جنبه های پدیداری انسان بویژه جنبه زیست شناختی او را بر پایه ای مادی اندیشانه قرار دهد و میان این بعد وجودی انسان و زندگی روحانی اش شکافی بنیادی قابل شود» این تمایز کانتی میان زندگی جسمانی و روحانی انسان از طریق گوناگون فلسفه آلمان را تا روزگار وبر تحت تاثیر داشت بر پایه این اصل ادعا می شود که انسان به عنوان یک کنشگر فعال آزاد و غایتمند را نباید در قلمرو فرهنگ و تاریخ با روشهای تحلیلی و تعمیمی که برای تحقیق های طبیعت متناسب اند مورد بررسی قرار داد ذهن و آفرینش های انسانی تابع قوانین طبیعی نیستند روش های تحلیل کار بستنی در علوم انسانی باید تخصصی باشند و نه تعمیمی این روش ها باید منحصر باشند به ادراک سرچشمه های کنش کنشگران فردی تاریخی و با کوشش در جهت درک شهودی کل های جامع فرهنگی.هر کوششی در جهت شکستن این جامعیت ها به وسیله تحلیل های «ذره اندیشانه» یا قرار دادن فعالیت های کنشگران فردی تحت مقولات یا قوانین تعمیمی کوششی نابجا دانسته می شد و باز به قول پارسونز«از آنجا که تحلیل های عام ادراک علمی به گونه ای پیشبینی رد شده بودند امور بشری را تنها می شد بر حسب فردیت عینی یک مورد خاص تاریخی دریافت»
وبر پرورده همین سنت آلمانی بود گرچه بسیاری از اصول عمده این سنت را رد کرده بود در میان معاصران وبر سه شخصیت عمده بودند که بر تفکر او تاثیر گذارده بودند ویلهم وبند لباند(1915-1848) و هاتریس ریکرت (1936-1863)، فیلسوفانی که نمایندگان اصلی مکتب فلسفی ماربورگ یا مکتب نوکانتی جنوب غربی آلمان بودند و فیلسوف و مورخ فرهنگی، ویلهم دیلتای (1911-1833) که در دانشگاه برلین تدریس می کرد این مردان از طریق انتقال آیین های کانتی کلاسیک به وبر در پوششی نو بر او تاثیر گذاشتند و نیز به او این فرصت را دادند که روش شناسی ویژه اش را بپروراند،حتی اگر این روش شناسی با برخی از آموزش های آنان مغایرت داشته باشد دیلتای و نیز نوکانتیان دیگر در مبارزه با طبیعت گرایی و مادی اندیشی در علوم انسانی، بسیار جدی بودند و از وجوه تمایز علوم انسانی در برابر آنچه که رفض اثباتی اش می خواندند،سرسختانه دفاع می کردند.با این همه،آن ها در رهیافت ها و راه حل های شان با یکدیگر اختلاف داشتند. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 333)
وبر و تاریخگرایی و جامعه شناسی آلمانی
شاخه کهنتر مکتب تاریخی اقتصاد که به میانه سده نوزدهم باز می گردد و شاخه جوانتر این مکتب که اشمولر در 1870 بنیان گذاشته بود،از بسیاری جهات از یکدیگر متفاوت بودند اما وجه مشترکشان طرد اقتصاد کلاسیک از سوی هر دو شاخه این مکتب بود اعضای این مکتب به این برداشت اعتراض داشتند که قوانین اقتصادی کاربرد پذیر در هر شرایطی را می توان از چند قضیه بدیهی بیرون کشید آن ها در عوض چنین استدلال می کردند که زندگی اقتصادی یک ملت را تنها می توان بر حسب تحول فرهنگی و تاریخی خاص آن ملت دریافت آنان به جای استدلال قیاسی مبتنی بر رفتار مفروض یک «انسان اقتصادی» تخیلی تاکید می کردند که اقتصاد باید یک علم استقرایی و مبتنی بر رفتار اقتصادی عینی انسان های خاص در زمینه های اجتماعی خاص باشد همین اختلاف نظر با اقتصاد دانان کلاسیک موجب شده بود که آن ها در مورد اهمیت زمینه غیر اقصادی زندگی اقتصادی تاکید نهادی ورزند.
اشمولر، واگنر و برنتانو مجله Verein… را در سال 1872 بنیاد گذاشتند.
و بر گرچه به اندازه تارخگرایان با اقتصاد کلاسیک دشمنی نداشت، اما بیشتر رهیافت خود را در تاریخ اقتصادی وجامه شناسی از مکتب تاریخگرایی گرفت. او در مخالفت با تاریخگرایان، استدلال می کرد که مقولات نظری تعمیمی همچنان که در علوم طبیعی لازم اند اند در علوم اجتماعی نیز ضرورت دارند و موضع ضد نظری تاریخگرایان، آنها را به افتادن در باتلاق گردآوری بیهوده واقعیت های گونان تاریخی تهدید می کند. با این همه، او در تاکید بر این نظر با آنها همداستان بود که رفتار اقتصادی را باید در چهارچوب زمینه اجتماعی و نهادی مفهومبندی کرد.
به هر روی، اختلاف نظر عمده وبر با اعضای وابسته به مجله Verein… از چیز دیگری سرچشمه می گیرد. او به آنان به خاطر آن که میان واقعیت ها و ارزشها تمایز قایل نبودند. به شدت اعتراض داشت. برای مثال، با آن که کنیس استاد وبر بود و بر اندیشه اش نفوذ ریشه داری داشت، اما وبر بر مفهوم رمانتیک «روح خلفی» او همداستان نبود. وبر در مقاله ای که درباره روشر و کنیس نوشته بود یادآور شد که این گونه مفاهیم «چیزی نیستند جز نسخه مابعد الطبیعی اعتقاد زاهدانه روشر به این که ارواح ... مردم یک راست از مشیت خداوند سرچشمه می گیرند» وبر نسبت به اعضای جوانتر این مکتب که در پیرامون اشمولر گرد آمده بودند انتقادی حتی شدیدتر داشت او به آنها اعتراض می کرد می گفت که ستایش آنان از دولت ملی و خاندان هوهنزولرن به کار علمی آن ها صدمه زده و آن ها را آگاهانه یا نا آگاهانه ا زصورت یک پژوهشگر بیطرف به هوادار سرسخت وضع موجود تبدیل ساخته است وبر در علاقه آنان به سیاست اجتماعی سهیم بود و بسیاری از تحقیق های شخصی اش را در چهار چوب برنامه این مجله انجام داده بود اما به خاطر آن که آن ها اصل بی طرفی ارزشی را که به نظر وبر بسیار مهم بود زیر پا گذاشته بودند از آنان دلسرد شده بود
در میان جامعه شناسان معاصر زیمل و تونیس بیشتر از همه بر وبر تاثیر گذاشته بودند. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 338)
دو نفوذ اساسی:نیچه و مارکس
اگر خواسته باشیم که شرح کاملی از نفوذهای گوناگون فکری بر ذهن وبر را به دست دهیم باید رابطه فکری متقابل وبر را با این افراد در نظر گیریم
نیچه و مارکس
نفوذ این دو نویسنده بویژه در جامعه شناسی افکار و علایق وبر به روشنی نمایان است وبر خود نوشته بود که «نه افکار،بلکه علایق مادی و آرمانی،بر رفتار انسان ها مستقیما تسلط دارند،اما بارها پیش می آید که جهان بینی هایی که آفریده افکارند،مسیر کنشی را که خود برانگیخته علایق است تعیین می کنند» همچنان که این نقل قول مستقیم آشکارا بیان می کند وبر هرچند که بیشتر از نیچه و مارکس برای افکار اهمیت قایل بود اما باز تحت تاثیر این مفهوم مارکس بود که افکار همان تجلی های منافع عمومی اند و بسان جنگ افزار هایی در نبرد طبقات و گروه های اجتماعی به کار برده می شوند او همچنین به تحلیل های نیچه از مکانیسم های روانشناختی علاقه مند بود نیچه معتقد بود که افکار در واقع،همان توجیه های عقلانی اند در خدمت خواست های شخصی قدرت و سروری.وبر مانند ماکس شلر در همان زمان بویژه تحت تاثیر این برداشت نیچه بود که مفهوم غیبت در واقع تجلی رشک و نفرت فروخورده گروه های محروم اجتماعی است اما او در اعتراض به مارکس و نیچه بر این باور بود که افکار تنها بازتاب های علایق روانی یا اجتماعی نیستند و معتقد بود که این دو متفکر بحث تحلیل افکار را به سطح یک افشاگری خام پایین آورده اند.با این همه از جهت جامعه شناسی افکار نمی توان دین وبر را به مارکس و نیچه ندیده گرفت . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 339)
شبکه خانوادگی
ادوارد بومگارتن زندگینامه نویس وبر می نویسد که «پیوند های خویشاوندی که ماکس وبر جوان استعدادهای حفظ نفس و در ضمن همدردی با دیگران را در چهارچوب همین پیوندها پرورانیده بود،شبکه بسیار بسته ای را تشکیل می دادند. او در سراسر زندگی اش در همین شبکه باقی مانده بود، ولی در ضمن مانند یک پسر بچه یاد گرفته بود که چگونه از تار و پود باریک این شبکه به جهان گسترده تر ماجراها و شگفتی های بیرون بگریزد.
در اینجا باید یادآور شد که در وبر جوان می کوشید تا با کناره گیری در جهان مطالعه از کشش های متناقض پدر و مادر بگریزد. او فرمانبری از پدرش را با سرکشی در برابر هرگونه اقتدار دیگر، از جمله اقتدار معلمانش جبران می کرد. کمی بعد به زمان دانشجویی، وبر کوشید تا با تقلید از سبک زندگی پدرش، مانند باده گساری و نبردهای حیثیتی که از ویژگی های فرهنگی پدرش بود، خود را به پدرش مشتبه سازد. سطحی بودن این الگوبرداری های با این واقعیت اثبات می شود که وبر پس از چندی اقامت در استرازبورگ و همخانه شدن با خاله و شوهر خاله اش، تقوای مسیحی شدید خاله اش و لیبرالیسم منضبط، ناسازشگر و سرسختانه شوهرخاله اش را سرمشق خویش قرار داد. با وارد شدن این دو شخصیت در زندگی وبر، فضای سرکوبگرانه خانه اش برایش بیشتر محسوس شد. او چندی پس از بازگشت به خانه پدری گرچه همچنان اخلاق پدرش را تا حدی الگو قرار می داد، اما به خاطر تاصیر پذیرفتن از اخلاق خاله نیرومند و مدیرش، درباره ارزش ها و شخصیت مادرش چشم انداز تازه ای پیدا کرد و پس از تماس به نسبت طولانی با شوهرخاله اش، نسبت به اقتدارگرایی خودبینانه و در ضمن سازشکارانه پدرش نگرش تازه ای به دست آورد. همین امر باعث شده بود که بیشتر آن تصویری که وبر از پدرش نگرش تازه ای به دست آورد. همین امر باعثت شده بود که بیشتر آن تصویری که وبر از پدرش کشیده بود رنگ بازد و نسبت به مادرش عشق و تفاهم تازه ای را تجربه کند.
در این سالها که وبر از نظر مالی کاملا وابسته به پدرش بود، هرچه بیشتر از او بیزار و به مادرش نزدیکتر می شد. نشانه هایی در دست اند که در این زمان، مادرش تمام بی حرمتی هایی را که از پدرش دیده بود برای پسرش آشکارا به زبان می آورد. وبر پس از ازدواج و عضویت در هیت علمی دانشگاه های فرایبورگ و هایدلبرگ، نخستین بار قادر شده بود که با بی طرفی ناشی از استقلال، موقعیت والدینش را وارسی کند. گلایه های مادرش از رفتار اقتدارجویانه و خشن پدرش، همچنان ذهن پسر را به خود مشغول داشته و سرانجام به قطع رابطه با پدرش انجامیده بودند. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 342)
صحنه عمومی
رفتار وبر در صحنه عمومی زندگی اش با منش او در صحنه خصوصی، همانندی چشمگیری داشت. در اینجا نیز او مانند زیمل نبود که از صحنه اجتماعی کناره گیرد. بلکه خود را غرق در مسایل عمومی می کرد، ضمن آن که می کوشید تا درک عینی اش را به حداکثر رساند. کوشش های وبر در جهت کسب بیطرفی و عینیت، همچنان که در رابطه با خانواده اش به جایی نرسیده بودند، در این عرصه نیز ره به جایی نبرده بودند. در واقع، وبر غالباً دستخوش کشاکش های تناقض آمیز بود. او می کوشید تا با تاکید همزمانش بر دو نقش خویش، یکی به عنوان فعال سیاسی و دیگری به عنوان مشاهده گر از نظر ارزشی بیطرف، توازنی در میان این کشاکش ها برقرار سازد. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 344)
اندیشه
تحلیلی بر کنشگران فردی، از بسیاری از پیشینیانش متفاوت بود، زیرا که تحلیل جامعه شناختی آن ها بیشتر بر صورت های ساختاری _ اجتمإعی مبتنی بود.. اسپنسر بیشتر به قضیه تکامل هیئت اجتماعی در مقایسه با ارگانیسم .فردی پرداخته بود. علاقه اصلی دورکیم معطوف به تنظیم های اجتماعی ای بود که انسجام ساختار های اجتماعی را حفظ می کنند. مارکس در تحلیل های اجتماعی اش، بیشتر به کشمکش های طبقات اجتماعی در چهارچوب ساختارهای اجتماعی و روابط تولیدی می پرداخت. اما وبر برخلاف همه این ها،تاکید اصلی اش متوجه معانی ذهنی ای است که انسان های کنشگر به کنش های شان نسبت می دهند و جهتگیری های متقابل این کنش ها را در چهارچوب زمینه های تاریخی اجتماعی، مورد بررسیقرار می دهد. وبر می گفت که رفتاری مه از یک چنین معنایی بویی نبرده باشد ، در خارج از پهنه جامعه شناسی جای می گیرد (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 300)
.
وبربیشتر به جامعه نوین غرب پرداخته بود، یعنی همان جامعه ای که به نظر او ، رفتار افراد آن هر چه بیشتر تحت سلطه معقولیت هدفدار درآمده است،حال که در دوران پیش از این، رفتارانسان ها برانگیخته سنت ، محتب یا معقولیت معطوف به ارزش بود.
بررسی هایی که وبر از جوامع غیرغربی کرده بود، بیشتر برای روشن تر ساختن این تحول شاخص غرب طراحی شده بودند. کارل مانهایم این قضیه را به خوبی مطرح می سازد ، زمانی که می گوید : « کل کار ماکس وبر بر محور این پرسش دور می زند که کدامیک از عوامل اجتماعی ، معقولیت تمدن غرب را پدید آورده اند .» وبر استدلال می کرد که جامعه نوین چه در پهنه سیاست یا اقتصاد و چه د قلمرو قانون و حتی در روابط متقابل شخصی ، روش کراای کاربرد وسایل متناسب با اهداف ، مسلط شده و جانشین محرک های دیگر کنش اجتماعی گشته است . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 301)
علم طبیعی . علم اجتماعی و ربط ارزشی
وبر هم ادعای اثباتگرایانه را رد کرده بود که هدف های شناختی علوم طبیعی و اجتماعی در اصل یکی اند و هم آیین تاریخگیرانه المانی را که در برابر ادعای یاد شده مدعی شده بود که در قلمرو فرهنگ و ذهن (یا در قلمرو تاریخ ) ، تعمیم های موجه امکان ناپذیر است ، زیرا که کنش های بشسری تابع آن قواعدی نیستند که بر جهان طبیعی حاکم اند و بر در برابر تاریخگیرانه چنین برهان می آورد که روش علم چه موضوعش اشیاء باشد و چه انسان ها ، همیشه با تجرید و تعمیم پیش می رود و در برابر اثباتگرایان این موضوع را اتخاذ کرده بود که بر خلاف اشیاء انسان را تنها می توان در تجلی های خارجی اش ، یعنی از طریق رفتار و انگیزش های حاکم بر رفتارش درک کرد . او در برابر این هر دو رهبانیت ، بر مسئله گزینش های مبتنی بر ارزش پژوهشگر و روش های فارغ از با ارزشی تحقیق اجتماعی تاکید ورزید . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 302)
به نظر وبر ، تفاوت های میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی ، از تفاوت های نیت های شناختی پژوهشگر بر می خیزند و نه از کاربرد ناپذیری روش های تعمیم و علمی در مورد موضوع کنش اجتماعی آنچه که علوم طبیعی را از علوم اجتماعی جدا می سازد ، تفاوت ذاتی در روش های تحقیقی شان نیست ، بلکه علایق و هدف های متفاوت دانشمند پژوهشگر علت این جدایی اند . این هر دو نوع علم به تجرید نیاز دارد .
دانشمند طبیعی به آن جنبه هایی از رویدادهای طبیعی علاقه مند است که بتوان آنها را بر حسب قوانین تجریدی فورمولبندی کرد . با آن که دانشمند اجتماعی نیز ارزومند یافتن یک چنین تعمیم های انتزاعی قانونمند در رفتار انسانی است ، اما به کیفیت های ویژه کنشگران انسانی و معنایی که آنها به کنس های شان باز می بندند ، نیز توجه دارد. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 302)
وبر می گوید آن مسئله خاصی که توجه یک پژوهشگر را به خود جلب می کند و سطح تبیین مورد نظر او، به الرزش ها و علایق خاص تحقیق کننده بستگی دارد . گزینش مسایل مورد بررسی ، همیشه «وابسته به ارزش » است هیچ تحلیل علمی مطلقا «عینی » از فرهنگ با «پدیده هایی اجتماعی » وجود ندارد که مستقل از آن دیدگاه های خاص و «یکطرفه » ای باشد که این پدیده ها بر حسب آن ها – به گونه ای صریح یا ضمنی ، خودآگاه یا ناخودآگاه برگزیده می شوند و مورد تحلیل قرار می گیرند و برای منظورهای تفسیری سازمان داده می شوند. آنچه که « قابلیت شناخته شدن » را پیدا می کند. در واقع به دیدگاه داسنمند پژوهشگر بستگی دارد . پس میان روش های کار دانشمند طبیعی و اجتماعی شکافی پرنشدنی وجود ندارد ، بلکه آن ها در نیات شناختی و طرح های تبینی شان از یکدیگر تفاوت دارند. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 303)
وبر هر گاه با این اعتراض روبرو می شد که معرفت معقول درباره توالی ها ی علی را می توان در جهان طبیعی به دست آورد ولی جهان انسانی پذیرای تبیین معقول نیست ، با همه توان خویش به مقابله بر می خاست ف داتش ما از طبیعت ، پیوسته باید از خارج تحقق یابد . ما تنها می توانیم مسیرهای خارجی رویدادها را مشاهده کنیم یکنواختی های آن ها را ضبط نماییم . اما در مورد کنش انسانی ، ما می توانیم کاری بیشتر از نوشتن فرمول های توالی های تکرار شونده رویدادها را انجام دهیم و با تفسیر کردارها و گفتارهای انسان ها ، انگیزه هایی را به آنان نسبت دهیم . البته وبر با این روش، با اثباتگرایان نیز به مخالفت بر می خیزند . « واقعیت های اجتماعی در معنای نهایی شان ، واقعیت های معقول اند » ما تنها در صورتی می توانیم به فهم کنش انسانی برسیم که به دورن آن معانی ذهنی ای راه بریم که کنشگران نظم های رفتار شان و نیز رفتار دیگران باز می بندند. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 303)
نمونه آرمانی
وبر برای گریز از رهیافت منفرد کننده و جزیی بینانه المانی و تاریخگرایی ، یک ابزار مفهومی کلیدی را با عنوان نمونه آرمانی ساخته و پرداخته کرد .
همه علوم به گزینش و تجرید نیاز دارند. با این همه یک دانشمند ممکن است در هنگام گزینش دستگاه مفهومی اش دچار سردرگمی شود ، زیرا زمانی که با مفاهیمی بسیار کلی کار می کند.
نمونه آرمانی یک ساختار تحلیلی است که کار یک زمین پیمایی را برای یک محقق انجام می دهد. او با این وسیله می تواند همانندی ها و انحراف ها را در موارد عینی تشخیص دهد. این مفهوم برای بررسی مقایسه ای یک روش بنیادی فراهم می سازد. « یک نمونه آرمانی با تشدید یکجانبه یک یا چند دیدگاه و با ترکیب پدیه های عینی و منفردی ساخته می شود که در واقع بسیار پراکنده و جدا از هم اند و کم و بیش حضور دارند و گهگاه غایب اند و بر حسب همان دیدگاه های یکجانبه تشدید شده به صورت یک ساختار تحیلی یکپارچه سامان می گیرند . » (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 306)
با یک نمونه آرمانی می توان فرضیاتی را بر ساخت و سپس آن ها را به شرایطی مرتبط نمود که پدیده یا رویداد در مورد بحث را برجستگی بخشیده اند و یا به پیامدهایی متصل ساخت که به دنبال این پدیده ظاهر می شوند .
سه نوع نمونه آرمانی وبر ، با سطح تجریدشان از یکدیگر بازشناخته می شوند .
نخستین نمونه آرمانی ریشه در ویژگی های تاریخی دارد ، مانند نمونه های «شهر غربی » ،«اخلاق پروتستانی » یا « سرمایه داری نوین » . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 307)
عناصر انتزاعی واقعیت اجتماعی را در بر می گیرد- مانند مفاهیمی چون «دیوانسالاری – فئودالیسم » - که ممکن است در انواع زمینه های تاریخی و فرهنگی پیدا شوند، سرانجام سومین نوع نمونه آرمانی همان است که ریمون آرون آن را «بازسازی عقلانی یک نوع رفتار خاص » خوانده است . به نظر وبر ، همه قضایای نظریه اقتصادی در این مقوله جای می گیرند ، زیرا این قضایا به شیوه هایی راجمع اند که انسان ها به انگیزه های صرفا اقتصادی و به عنوان انسان های اقتصادی محض ، رفتارشان به آن شیوه ها عمل می کنند . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 308)
فصل دوم
(نظریات وبر)
انواع اقتدار
بحث وبر درباره روابط اقتدار ، چرا برخی انسان ها مدعی اقتدار می شوند و احساس می کنند که حق مشروع دارن از دیگران بخواهند که به میل خودشان به فرمان آن ها تن دردهند- استفاده او را از نمونه آرمانی به عنوان ابزار تحلیلی و طبقه بندی انواع کنش های اجتماعی ، روش می سازد . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 310)
ماکس وبر
همه قدرت های حاکم اعم از مذهبی و غیر مذهبی،سیاسی و غیر سیاسی را می توان شکل های متفاوت یا احتمالا انواع محض قدرت دانست این انواع قدرت مبتنی بر مشروعیتی است که قدرت حاکمه مدعی آن است
مقام رسمی قدرتی دارد که می تواند فرمان بدهد او هرگز این قدرت را از خود نمی داند او این قدرت را دارد چون امین یک نهاد اجباری و غیر شخصی است
در ادامه بحث می خواهیم اصلاح فره کارفرما را به عنوان ویژگی خارق العاده در یک شخص بررسی کنیم صرف نظر از این که این ویژگی واقعی ادعایی یا فرضی باشد از این رو اقتدار فره مند نوعی حکومت بر انسان هاست خواه عوامل داخلی عنصر مسلط این حکومت باشد یا نیروی خارجی این مردم تسلیم حکومت فره مند می شوند زیرا به ویژگی خارق العاده این شخص خاص معتقدند جادوگر پیامبر رهبر شکارچیان و گروه های تاراجگر رئیس طایفه جنگ آوران حکام موسوم به قیصر و در بعضی موارد رئیس یک حزب از جمله حکامی هستند که بر پیروان مریدان اعضای گروه ها و حزب ها و غیره سلطه دارند مشروعیت رهبر ناشی از باور و سرسپردگی پیروانشان نسبت به خارق العاده بودن آن هاست این ویژگی را پیروان با ارزش می دانند زیرا فراتر از ویژگی های یک انسان عادی است و اصولا به عنوان یک امر فوق طبیعی ارزش یابی می شود. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 151)
طبقه منزلت وقدرت
وبر در تعریف طبقه چندان از مارکس فاصله نگرفته بود . به نطر او «طبقه یک دسته از انسان ها را در بر می گیرد . 1- در ترکیب بخت های زندگی شان یک عنصر علی مشترک داشته باشند ، عنصری که 2- منحصرا با منافع اقتصادی در تصاحب کالاها و فرصت های کسب درآمد ی ازنموده می شود. 3-تحت شرایط تولید کالای یا بازار کار متجلی میشود . وبر از این جهت که می گفت پایگاه طبقاتی لزوما به کنش اقتصادی یا سیاسی نمی انجامد ، بسیار به نظر مارکس نزدیک شده بود ، گر چه او با نظر مارکسیست های اخیر نمی بایست همداستان بوه باشد. او چنین استدلال می کرد که کنش اشتراکی طبقاتی تنها زمانی پدیدار می شود که «وابستگی های میان علت ها و پیامدهای موقعیت طبقاتی ، وضوح پیدا کنند. اگر مارکس به جای وبر بود ، در این مورد می بایست گفته باشد که زمانی چنین کنشی پدید می اید که یک طبقه از منافع طبقاتی اش آگاه شده و به عنوان یک طبقه از رابطه اش با طبقات دیگر آگاهی یافته باشد . با این همه ،نظریه قشربندی اجتماعی وبر با نظریه مارکس تفاوت هایی هم دارد ، زیرا که او یک موقله ساختاری دیگر ، یعنی مفهوم « گروه منزلتی » را نیز در نظریه اش وارد کرده بود . (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 313)
سنت گرایی
پدرسالاری مهمترین نوع سلطه است که مشروعیت آن بر مبنای سنت ها قرار دارد منظور از پدر سالاری گرایی اقتدار پدر شوهر مرد ارشد خانواده بزرگتر خانواده در خانوار و شبکه خویشاوندی سلطه ارباب بر غلامان رعیت ها و افراد آزاد سلطه ارباب بر خدمتکار و خدمتگزار خانه سلطه شاهزاده مذکر بر کارگزار دربار و درگاه بر ملازمان دربار ارباب رجوع و رعیت خراجگزار سلطه مالک موروثی و شاهزاده شهریار بر دست نشاندگان است
در دوران باستان اقتدار فره مند بر پایه اعتقاد به تقدس یا قدرت خارق العاده و اقتدار سنتی موروثی متکی بر اعتقاد به تقدس هنجار های متداول روزمره بوده است به طوری که مهمترین مناسبات اقتداری بین آنها توزیع شده بود دارندگان فره سروش پیامبران یا فرمان فرمانروایان فره مند جنگ هر یک به تنهایی می توانستند قوانین جدیدی را در گروهی که بر سنت استوار است جاری کنند از انجا که وحی و شمشیر دو قدرت خارق العاده بود دارندگان آنها دو نوآور خاص به شمار می امدند در هر حال با آن شیوه خاص هم نوآوران تسلیم جریان های روزمره می شدند
با مرگ پیامبر یا فرمانروای جنگ مسئله جانشینی پیش می آمد که آن را می توانستند از طریق کورونگ حل کنند کورونگ در اصل یک انتخاب نبود بلکه گزینشی بود که برحسب صلاحیت فره مند انجام می شد. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 152)
طبقه و منزلت
وبر
قدرت وابسته به شرایط اقتصادی ونظم اجتماعی:
منظور ما از قدرت عبارت از فرصتی است که فرد یا افرادی می توانند اراده خود را حتی با وجود مقاومت دیگران بر کنش جمعی تحمیل کنند
به این ترتیب قدرت وابسته به شرایط اقتصادی با این گونه قدرت یکسان نیست بلکه برعکس ظهور قدرت اقتصادی ممکن است پیامد قدرت موجود در زمینه های دیگر باشد کوشش افراد برای کسب قدرت فقط برای این نیست که از لحاظ اقتصادی ثروت مند شوند قدرت که شامل قدرت اقتصادی هم می شود ممکن است به خودی خود ارزشمند باشد
طباقات گروه های منزلتی و حزب ها پدیده های توزیع قدرت در اجتماع هستند. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 333)
تعیین وضعیت طبقه ای با وضعیت بازار
در اصطلاح شناسی طبقه همان اجتماع نیست بلکه صرفا نشان دهنده مبانی رایج کنش جمعی است طبقه را با توجه به:
1)تعداد افرادی که در یک بخش علی معینی از امکانات زندگی شان مشترک هستند
2)که این بخش صرفا نفع اقتصادی را در تملک کالاها و فرصت های درآمدی نشان می دهد
3)و تحت شرایط بازار کار یا کالا مشخص می شود تعریف می کنیم این نکته ها بیانگر وضعیت طبقه ای است که می توانیم آنها را به صورت امکانی برای تهییه کالا شرایط خارجی زندگی و تجارب زندگی شخصی خلاصه کنیم با توجه به این که این امکان با میزان وقوع قدرت یا فقدان آن داشتن کالا یا مهارت ها برای کسب درآمد در نظم اقتصادی معین تحقق می یابد اصلاح طبقه دلالت بر هر گروه مردمی دارد که در وضعیت طبقه ای واحدی قرار دارند. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 333)
کنش جمعی ناشی از منافع طبقه ای
طبق اصلاح شناسی عاملی که طبقه را به وجود می آورد بی هیچ گونه ابهامی منافع اقتصادی است و فقط این منافع است که در حقیقت با موجودیت بازار گره خورده است با وجود این منافع طبقه ای مفهوم مبهمی است حتی به عنوان یک مفهوم تجربی هم خالی از ابهام نیست زیرا شخص در وهله نخست از ان چیزی می فهمد که با جهت واقعی منافعی که پیامد احتمالی یک وضعیت طبقه ای برای افراد متوسط تابع آن وضعیت است فرق دارد. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 335)
موقعیت متصدی
تمامی مواردی که در زیر می آید ناشی از موقعیت داخلی و خارجی متصدی است:
1.انجام وظیفه اداری یک شغل است رسیدن به چنین موقعیتی مستلزم گذراندن ویژه و آموزشی معین است
1-2.متصدی عصر نوین خواه در بخش خصوصی یا در اداره دولتی کار کند همیشه با توجه به حرمت اجتماعی متمایزی که در مقایسه با مردم عادی دارد از کار خود لذت می برد
2-2.نوع ناب متصدی دیوان سالارانه کسی است که از سوی مقام مقتدر بالاتری منصوب می شود
3-2.معمولا مقام متصدی حداقل در دیوان سالاری های دولتی زندگی او را در بر می گیرد و در ساختارهای مشابه به طور فزاینده ای گسترش می یابد.
4-2.کارمند پاداش مالی مقرری را معمولا به عنوان حقوق ثابت دریافت و با حقوق بازنشستگی دوران سالخوردگی خود را تامین می کند.حقوق مانند دستمزد نیست که مقدار آن معادل کار انجام شده باشد بلکه متناسب با پایگاه شخص یعنی مطابق مدت خدمت اوست.
5-2.کارمند برای یک مسیر شغلی در یک دستگاه سلسله مراتب خدمات دولتی به کار گمارده می شود او از سطح پایینتر کم اهمیت تر و با حقوق کمتر شروع و در جهت موقعیت های بالاتر حرکت می کند. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 367)
کنش اجتماعی و کنش متقابل اجتماعی
ماکس وبر
1.کنش اجتماعی که شامل کوتاهی در عمل کردن و تسلیم و رضا نیز می شود، ممکن است در جهت رفتار گذشته، حال یا آینده دیگران باشد. بنابراین، کنش اجتماعی با گرفتن انتقام از حمله ای در گذشته، یا به صورت دفاع در زمان حال و یا نوعی دفاع در برابر تجاوزی در آینده برانگیخته می شود «دیگران» می توانند تک تک افرادی که برای کنشگر شناخته شده هستند یا مجموعه ای از افراد نامشخص یا کاملا شناخته باشد.
کنش آشکاری که فقط متوجه رفتار موضوعهای بی جان باشد غیر اجتماعی است نگرش های ذهنی فقط هنگامی که متوجه دیگران است کنش اجتماعی به شمار می آید مثلا رفتار مذهبی که صرفا به نیت عبادت و در خلسه انجام می شود عملی اجتماعی نیست فعالیت اقتصادی یک فرد هم فقط هنگامی اجتماعی است که متضمن رفتار بعضی افراد دیگر است
هر نوع رفتار انسان خصلت اجتماعی ندارد مثلا تصادف دو موتور سوار را می توان با یک رویداد طبیعی مقایسه کرد از طرفی کوشش آن ها در اجتناب از ضرب و جرح یکدیگر یا توهین کردن و درگیر شدن یا جر و بحث دوستانه پس از تصادف همه کنش اجتماعی به شمار می آید
کنش اجتماعی بر حسب این که مانند عمل بسیاری افراد یا عملی متاثر از دیگران باشد مشخص نمی شود مثلا اگر با اغاز بارش رگبار افرادی که از خیابان می گذرند همه در یک آن چنرشان را باز کنند
نباید کنش اجتماعی فقط هنگامی «اجتماعی» تلقی شود که نتیجه تاثیر وجود شخص در جمع باشد و لازم نیست کنش رابطه معنی داری با این واقعیت داشته باشد.
(نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 81)
کنش دیگران می تواند تقلیدی باشد ناشی از رعایت «رسوم» یا سنت یا همرنگی با دیگران یا برای تمایز اجتماعی یا مشابهت با دیگران که به طور هدفمند در جهت منبع تقلید یا شخص سوم یا هر دو آن هاست
با توجه به آن نوع از جامعه شناسی که در اینجا مطرح شد کنش اجتماعی موضوع محوری است که از لحاظ پایگاه عملی آن تعیین کننده است.
(نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 82)
دیوانسلاری
علاقه وبر به موضوع می تواند و نیز اشتغالی پیگیری به تحلیل روندهای نوین عقلگرایی ، او را به بررسی عملکرد موسسات بزرگ در قلمرو سیاسی ،اداری و اقتصادی کشانده بود. به نظر او ، فعالیت های هماهنگ دیوانسالارانه ، نشانه نمایان عصر نوین است. دستگاه های دیوانسالار بر پایه اصول عقلایی سازمان گرفته اند . ادارات یک سامان سلسه مراتبی دارند و با ضوابط غیرشخصی عمل می کنند . مسئولان این ادارات وظایف خاص و مرزبندی شده ای دارند و هر یک باید در حوزه خاصی کهبه او اختصاص داده شده است؛ اعمال مدیریت کند. انتصاب ها بر حسب شایستگی های تخصصصی صورت می گیرند و نه بر وفق معیارهای انتصابی. این هماهنگی دیوانسالارانه کنش های تعداد زیادی از مردم ویژگی ساختاری حاکم بر صورت های سازمانی نوین را تعیین می کند برنامه ریزی وسیع چه برای دولت نوین و چه برای اقتصاد نوین،تنها از طریق این تدبیر سازمانی امکانپذپر شده است. تنها از این طریق است که سران دولت ها می توانند قدرت سیاسی را بسیج و متمرکز کنند! همان منابعی که در دوران فئودالی در کانون های گوناگون پراکنده بودند. تنها به کمک همین طرح سازمانی می توان منابع اقتصادی ای بسیج کرد که در دوران پیشین عاطل و باطل افتاده بودند. به نظر وبر، سازمان دیوانسالارانه همان وسیله ممتازی است که شکل سیاست، اقتصاد و تکنولوژی نوین تعیین کرده است. از نظر فنی، همچنان که تولی ماشینی بر روش های دستی برتری دارد انواع سازمان های دیوانسالار نیز از همه صورتهای دیگر مدیریت برترند. (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 316)
با این همه، وبر کارکردهای نامطلوب دیو انسالاری را نیز ندیده نگرفته بود. برای مثال، مزیت عمده دیوانسالاری که همان قابلیت آن در ارزیابی نتایج است ، این نظام در برخورد با موارد فردی ، کند و خرفت می سازد. به همین دلیل است که نظام های حقوقی عقلایی و دیوانسالارانه نتوانسته اند ویژگی های فردی را در نظر گیرند، حال آن که نظام های قضایی پیشین به خوبی می توانستند با این ویژگی ها برخورد کنند. وبر ضمن تحلیل نظام قضایی اروپا گفته بود که «یک قاضی نوین مانند یک ماشین سکه خور است که دادخواست های تمبر شده در آن ریخته می شوند و سپس حکمی را همراه با دلایلی که به صورت مکانیک از قوانین استخراج شده اند بیرون می دهد.» (زندگی و اندیشه بزرگان جامعه شناسی – سال انتشار 73 – مولف لیوئیس کوزر – صفحه 316)
ویژگی های دیوان سالاری
وبر
مقام اداری عصر نوین کارکردهای خود را به طریق زیر انجام می دهد:
1.تابع اصل حوزه ها عموما طبق قواعد_مقررات اداری و قوانین_نظم می گیرند:
1-1.فعالیت های منظمی که برای رسیدن به هدف های دیوان سالارانه ساختار حکومتی لازم است به روش معینی به عنوان وظایف اداری تعیین می شوند.
2-1.اقتدار دستور دادن که برای انجام وظایف فوق لازم است به روشی سالم و رسمی تفویض می شود وحدود این اقتدار با قواعدی معین شده و با توجه به ابزار قهری فیزیکی و معنوی در اختیار بعضی مقام های رسمی قرار می گیرد.
3-1.برای اجرای مستمر و منظم این وظایف و نیز برای اعمال حقوق مربوط به آن ها طبق روش های پیش بینی شده فقط افرادی استخدام می شوند که صلاحیت های لازم را داشته باشند
در حکومت عمومی و قانونی این سه عنصر «اقتدار دیوان سالارانه» را تشکیل می دهد در حوزه اقتصاد خصوصی این عناصر «مدیریت» دیوان سالارانه را به وجود می آورند به این ترتیب پی می بریم که در حوزه اقتصاد خصوصی و فقط در موسسات پیشرفته سرمایه داری است که دیوان سالاری به طوری کامل تحقق می یابد.
2.اصول سلسله مراتب اداری و سطوح مختلف اقتدار نشان دهنده نظام سازمان یافته فرمان دهی و فرمان برداری است که در آن مقامات سطح بالا بر مقام های پایینتر نظارت دارند چنین نظامی به مسئولان حکومت امکان می دهد که تصمیم گیری واحد اداری سطوح پایین طبق مقررات به صاحب اقتدار سطح بالاتر ارجاع داده شود با گسترش کامل یک الگوی دیوان سالارانه سلسله مراتب رسمی آن به خودی خود سازمان می یابد. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 361)
3.مدیریت اداره عصر نوین متکی بر مدارک کتبی (پرونده ها) است که نسخه اصلی یا پیش نویس آن را نگه می دارند به این ترتیب انواع کارمندان قلم به دست در آنجا جمع می آیند مجموع کارمندان شاغل در اداره«دولتی» تشکیلات و ابزار مادی مربوط به آن و پرونده ها را «اداره» می گویند معمولا در بخش خصوصی «اداره» را «دفتر»می گویند.
4.مدیریت هر شغل یا حداقل مدیریت مشاغل تخصصی- به طور مشخص همان مدیریت عصر نوین- معمولا مستلزم آموزش دقیق و کارشناسی است این وضعیت برای کارمندان و کارکنان موسسه های خصوصی نو اهمیت روزافزونی دارد همان طور که کارمندان دولتی چنین است
5.هنگامی که دفتر کار کاملا شکل گرفت فعالیت رسمی به امکانات کامل کاری متصدی نیاز دارد بدون توجه به این واقعیت که ممکن است وقت موظف اداری کاملا محدود باشد در حالت عادی این جریان حاصل زمان طولانی گسترش اداره دولتی یا خصوصی است پیش از این حالت عادی امور در همه موارد عکس این بود یعنی کسب و کار رسمی به صورت فعالیت فرعی انجام می شد.
6.مدیریت اداره تابع قواعد کلی است که کمابیش ثابت و جامع است و می توان آن ها را آموخت.آگاهی از این قواعد نشان دهنده آموزش فنی ویژه ای است که متصدیان از آن برخوردارند این آموزش ها شامل رویه قضایی مدیریت اداری یا بازرگانی نیز می شود.
تقلیل مدیریت امور نوین به قواعد در ماهیت آن نهفته است برای مثال در نظریه مدیریت دولتی نوین مبتنی بر فرض اقتدار دستور دادن در اموری معین طبق حکم معین که به طور قانونی به متصدیان دولتی تفویض می شود این حق به اداره داده نمی شود که برای هر موردی دستوری جداگانه بدهد بلکه فقط به طور انتزاعی آن را کنترل کند. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 363)
برخی پیامد های دیوان سالاری شدن
وبر
به پیامد های دیوان سالاری شدن و عقلایی کردن همه جانبه که امروزه ما را در برگرفته است توجه کنید هم اکنون در جریان کار موسسات خصوصی فعالیت های تولیدی عمده و دیگر موسسات اقتصادی که به شکل نوین اداره می شوند در هر مرحله از فعالیت آن ها ارزیابی عقلایی یه چشم می خورد به این ترتیب شیوه عملکرد هر فرد کارگر با روش ریاضی محاسبه می شود هر فرد یک چرخ دنده کوچک ماشین به شمار می آید و با آگاهی از این وضعیت همواره در نظر دارد که بتواند چرخ دنده بزرگتری شود به عنوان یک مثال برجسته نیروی مقتدر دولت یا اداره شهر در حکومت مشروطه سلطنتی را در نظر آورید:این مثال قلمرو پادشاهی مصر باستان را بیش از همه به یاد می آورد که در آن نظام کارمندی جزء در تمام سطوح آن رواج داشت تاکنون نظام دیوان سالاری مشابه آن هرگز وجود نداشته است هر کس که از تاریخ اجتماعی دوران باستان آگاهی داشته است این را می داند و امروز هم در یک مسیر تکاملی پیش می رویم که در همه جزئیات به آن نظام شبیه است جز این که بر پایه دیگری بنا شده است که از نظر فنی کامل تر و عقلایی تر است و از این رو بنیان آن ماشینی تر است. (نظریه های بنیادی جامعه شناسی- سال انتشار83- مولف لویس کوزر و برنارد روزنبرگ شماره صفحه 368)
هستي شناسي
كانت معتقد بود كه حقيقت واقعيت جهان اگر چه وابسته به ذهن شخص مدرك نيز هست ولي صورتي خارجي در خود شئي نيز دارد، و بدين ترتيب به دو نوع حقيقت رسيد: يكي واقعيت شيئي فينفسه و يكي واقعيتي كه براي ما آشكار ميشود؛ انديشهاي مشابه با تفكيك بود و نمود در انديشه پارمنيدس و افلاطون.
انديشه كانتي در روش شناسي نيز براساس همين تقابل فوق بر اين نكته تاكيد داشت كه ذهن ما از طريق واسطههاي حسي دادههاي جهان خارج را گرفته و از طريق مقولات و يا قوالب ذهني كه در اختيار دارد درك ميكند. ولي همه آن چيزي كه در جهان خارج هست درك نميشود زيرا ذهن انسان تنها داراي دوازده مقوله است، مثل علت، معلول جزء، كل، زمان، مكان و... بديهي است كه آنچه در واقعيت شيئي فينفسه وجود دارد و ما مقولهاي براي شناختن آن در دست نداريم هميشه براي ما ناشناخته ميماند.
ولي وبر باهوشمندي خاص توانست بر اين معضل فائق آيد. وبر در فضاي فلسفي ايدهاليسم و در محيطي مذهبي و روحيهاي پروتستاني بزرگ شده، و پس از آغاز همنشيني با خانواده پروتستان و معتقد به خدا و متخصص در امور خداشناسي، يعي بومگارتنها، بر جدال نافرجام ديني پدر و مادر خود پرده كشيد و انديشه توحيدي را بدرستي بازشناخت كه تا آخر زندگي در تمام انديشههاي وي رسوخ داشت.
انديشه هستي شناختي مسيحي – پورتستاني وبر توانست روش شناسي آلماني را به نوعي انديشهي وحدت در هستي سوق دهد كه هر لحظه خود را به شيوهاي نشان ميدهد:
انديشه هستي شناختي مسيحي – پروتستاني وبر نه تنها او را در شناخت وحدت هستي در فراسوي تقابل كثرتها كمك نمود بلكه او را فردي اخلاقي، متعهد و مسئول در برابر مشكلات اجتماعي قرار داد.
انديشههاي هستي شناختي ديني وبر بود كه از او جامعه شناسي متعهد و اخلاقي ميساخت. اگر چه در پايداري به انديشه جامعه شناسي ديني، و به علت ترس از برچسبهاي علوم جديد، وفاداري چنداني نشان نداد. ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 266)
روششناسي
درآمد
آراء وبر از چند جهت يكي از مهمترين مباحث در نظريات جامعه شناسي به شمار ميروند: نسخت آنكه وي به مسائل بسيار اساسي در جامعه شناسي توجه كرد ومطالبي عنوان نمود كه حقيقتاً در نظريات جامعه شناسي و در تاريخ تفكرات اجتماعي از مفاهيم كليدي هستند. اهميت ديگر وي در اينست كه توانست نه تنها در برابر مسائل موجود و ديدگاههاي گذشتگان موضعي روشن اتخاذ كند، بلكه بر نسل بعد از خود نيز تأثيرات شگرفي بگذارد و بدين لحاظ نقطه عطفي در تاريخ اين علم به شمار ميرود. در حقيقت وي يكي از شاخصهاي مهم در علم جامعه شناسي و تفسيري و يكي از افراد مهم در فرايند تاريخ جامعه شناسي ميباشد. بويژه آنكه جمع كننده آثار و انديشههاي پيش از خود، از قبيل تفكرات و فلسفه آلماني خصوصاً نظريات ماركس بود. از ميان انديشههاي پيشين، سنت ايدهاليس آلماني از مهمترين سنن فكري بود كه توانست تأثير عميقي بر وي داشته باشد. گرچه وبر تا حدودي سعي كرد خود را از تسلط اين فلسفه رهايي بخشد و تا اندازهاي نيز در برابر آن موضع بگيرد، همانگونه كه در مقابل افكار و نظام انديشه اثباتي چنين كرد ولي براصول و مبادي اساسي اين سنت تا پايان زندگي پاي بند بود.
او در بحث پيرامون روش شناسي با تأكيد بر روش تركيبي جدلي، از يك سو به مقابله با سطحي گوييهاي پيرامون پوزيتيويسم، و ديگر سو به مخالفت با موازين ايدهاليسم يا پندارگرايي، بويژه عليه كساني كه امكان پژوهش علمي در فرهنگ بشر و علوم انساني را منكر ميشوند، پرداخته است. وبر برخلاف ايده اليستها معتقد بود كه ميتوان در قلمرو علوم فرهنگي و انساني نيز به تبينهاي علي و علمي دست يافت. ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 168)
وبر، اثبات گرايي و كميت گرايي
نظريات وبر مهمترين موضوع را عليه اثبات گرايان اعلام نمود. اثبات گرايان معتقد بودند كه ميان علوم انساني و علوم طبيعي از هر جهت اين هماني و مشابهت وجود دارد، حال آنكه وبر تحت تأثير فلسفه ايدهاليسم كانتي و نو-كانتي بويژه نظرات متفكريني چون ديلتاي، ريكرت و ويندلباند، بعد از ماركس اولين و مهمترين فردي بود كه با تأكيدات روش شناسي اثباتي به مخالفت پرداخت.
وبر با طبقهبندي علوم به شيوة اگوست كنت، كه تمام علوم را وابسته بهم دانسته و علوم اجتماعي را در پايه علوم طبيعي بنا نهاده است، سخت مخالف بود. چرا كه سبب شده بود. برخي از علوم منجمله روانشناسي از پايگاه مستقلي برخوردار نباشد و آن را شاخهاي از علم علم زيست شناسي قلمداد كنند. وي معتقد بود كه يك مسئله را ازهر ديدگاهي كه بتوان به بررسي گرفت از همان ديدگاه وارد قلمرو علم جديدي شدهايم و به اين معنا هر علمي به موجب اصول موضوعهاش از ساير علوم مستقل بوده و نميتواند براي علوم ديگر چون الگويي در نظر گرفته شود. ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 168)
وبر و كميت گرايي
وبر همچنين با نظر برخي يا بهتر بگوييم اكثر دانشمنداني كه به تقليد از علوم طبيعي و بدون در نظر گرفتن تناسب منطقي ميان موضوع و نحوه تبيين و گزارش يك تحقيق، سعي دارند مطالعات خود را در قالبهاي كمي جاي داده و از اين طريق بار علمي دادههاي خود را به اصطلاح افزايش دهند با ستيزه برخاست. وي بدرستي و با بصيرتي كامل كميت سنجي و استفاده از اندازهگيريهاي رياضي را چيزي بيش از تنها يك فن روش شناسي نميداند و به همين دليل نيز آن را نه تنها هدف علم تلقي نكرده بلكه آن را چيزي جز يك فن در ميان ساير فنون معرفي نميكند. اين واقعيت كه شناخت رياضي از نظر تقدم زماني نخستين شناختي استك ه به دقت علمي رسيده است دليل برتري اين علم از ساير علوم نيست چرا كه روش رياضي نيز مانند هر روش ديگر، ميان انواع وجوه واقعيت دست به گزينش ميزند پس اعتبار آن نيز محدود به اصول موضوعه ويژه آن است. بدين ترتيب نميتوان روش رياضي را به عنوان يك روش مسلط و يا يك روش نمونه براي تمام علوم در نظر گرفت. در واقع وبر با اين ادعا مخالف است كه دقت يك مفهوم تنها از راه دقت عددي آن ارزيابي شود. زيرا ممكن است همين دقت از راه تعقل منطقي به تفكرانتقادي و يا طرق ديگر بدست آمده باشد. و نيز ممكن است تبديل تحليل كيفي رخدادهاي انساني به اعداد كمي به نوعي كاهشگرايي و حذف نكات چند جانبهاي واقعيتهاي بشري بيانجامد. ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 169)
وبر و سنت شهود
وبر با كساني كه معتقدند ميتوان جامعه شناسي و ساير علوم مشابه را بر پايهي شهود بنا كرد نيز توافق نبود. چرا كه معتقد بود شهود از مقولهي احساس است و نميتواند يك شناخت علمي به شمار آيد. به ديگر سخن، دريافتهاي شخصي تجربه شهودي را به لحاظ اينكه قابل رسيدگي و آزمون نبوده و نيز قابل بازسازي و تكرار نميباشد، نميتوان شناخت علمي تلقي نمود. ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 271)
قانون و پيش بيني در علوم طبيعي و فرهنگي
از نظر وبر تنها تحليلي ميتواند عنوان شناخت علمي را داشته باشد كه از قواعد كنترل و رسيدگي و آزمون كه براي تمام علوم يكسانند و اصولاً از خصوصيات علم به شمار ميرود. تبعيت كند. بدين اعتبار يك فرايند فيزيكي همانقدر ميتواند عقلاني باشدكه يك فرايند رواني.
وبر مفهوم عقلاني بودن را در برابر پيشبيني نشدني و تصادفي قررا ميدهد. و از اين رو رفتار انسان و كنشهاي او را به دليل اينكه از منبعي با شعور و با انگيزههاي هدفمند سرچشمه ميگيرند را بسيار قابل پيشبينيتر از رها شدن تكه سنگي در فضا و سقوط آزاد آن بسوي زمين ميداند. به عبارت ديگر صفت قانونمندي رخدادها در تمام علوم مشترك بوده و هر علمي به اقتضاي موضوع مورد مطالعهاش قادر است با كشف قوانين عام، تا حدي به پيش بيني رخدادها بپردازد. تنها تفاوت موجود، بلندي يا كوتاهي زمان پيشبيني شده است. بدين معنا كه چون موضوع علوم طبيعي مثلاً فيزيك چيزهايي است كه تا حدي از ثبات نسبي برخوردار بوده و تغيير و تحول در آنها در مدت زمان مديدي بسيار ناچيز است، لذا محقق ميتواند به پيشبيني دراز مدتي از رخدادها دست يابد، مثل پيشبيني در چگونگي و ميزان فرسايش خاك. حال آنكه در علوم فرهنگي و اجتماعي كه موضوع مطالعهي آن انسان و رفتار اوست؛ از آنجايي كه اين موضوع فينفسه در خود در حال تحول و دگرگوني نسبتاً تندتري است، لذا پيشبيني هاي مدتدار بدان گونه كه در علوم طبيعي وجود دارد، بسيار مشكل است. نتيجه اينكه تمام علوم برحسب قوانيني كه كشف كردهاند قادر به پيشبينيهايي از آينده ميباشند. اين پيشبينيها متناسب با موضوع مورد مطالعه ميتواند كوتاه مدت يا بلند مدت باشد.
موضوع مطالعه علوم طبيعي پديدههايي بيشعور و بيارادهاي هستند كه حس عقلاني و تفسيرگري ندارند و از اين رو به راحتي ميتوان آنها را تحت شرايط آزمايشگاهي و محيط دلخواه و كنترل شده به مورد بررسي و آزمايش قرارداد و نتايج حاصله را چون قانوني تعميمپذير براي شرايط مشابه در نظر گرفت. اما در علوم انساني مسئله شكل ديگري بخود ميگيرد. انسان تنها موجودي است كه نميتوان او را تحت شرايط آزمايشگاهي قرارداد؛ چرا كه نتايج بدست آمده در اين شرايط از روايي و اعتبار علمي برخوردار نبوده و قابل تعميم به موارد مشابه در شرايط عادي نميباشد. انسان در شرايط آزمايشگاهي ميتواند با موضعگيري و كنترل اعمالش، تظاهر به همكاري نمايد و بار علمي تحقيق را بيش از پيش كاهش دهد. . ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 271)
پيش بيني و احتمال
برخي مفهوم عدم كنترل آزمايشگاهي رفتار انسان را كه مورد تأكيد وبر است با مفهوم غيرقابل شناخت بودن او اشتباه ميگيرند، حال آنكه وبر بر توانايي شناخت انسان و پيشبيني رفتار او باور دارد. نكتهاي كه وبر برخلاف ديگر جامعه شناسان زمان خود بدان توجه كرد اين بودكه بدليل متلون بودن و تفسيرگر بودن انسان نميتوان رفتار او را براي مدت زماني طولاني پيشبيني نمود. به عبارت ديگر نميتوان ادعا كرد كه بنا بر اصل تكرار، رخدادها مجدداً در آينده تكرار شوند. يكي از دلايل آن اين است كه مغز انسان حالت تجربي – تركيبي دارد، يعني عوامل متعدد در خاطره انسان جمع شده و مبناي تجربه جديدي در آينده قرار ميگيرند و بدين معنا هر روزه به تفسير جديدي از جهان پيرامون خود ميرسد.
علم جامعه شناسي ميتواند هر آنچه را كه در محدودهاش واقع مي شود، بشناسد ولي نميتواند پيشبيني دقيق كند. به قول «وبر» پيشبينيهاي علوم اجتماعي «محتمل» است نه قطعي، ما در علوم اجماعي ميگوييم: احتمالاً فلان طور ميشود، اما شايد هم نشود. اين «شايد هم نشود» از كجا سرچشمه ميگيرد؟ پاسخ وبر به اين موضوع ميتواند اشاره به دو مورد را يادآوري كند: نخست آنكه وجه پيچيدهي مقام تفسيرگري و تاريخ سازي انسان مانع از پيشبينيهاي قطعي و كامل ميشود، دوم اينكه گرايش نوكانتي وي بر اين نكته تأكيد ميگذارد كه معناي باطني و ذهني رفتار به مشاهده و شناخت كامل در نخواهد آمد؛ موضوعي كه بعدها شوتز و بلومر آن را، پس از نقد وبر، بنحوي شايسته پرداختند.
رابطه ميان عليت و نظام ارزشي
گفتيم كه قلمرو علم و معرفت تنها محدود به آنچه كه هست ميباشد. بعبارت ديگر وظيفه علم آن است كه واقعيات را عمدتاً از راه جستجوي علي تبيين نمايد. وبر كليه رخدادها اعم از تصادفي يا ضروري را تابع نظام علي ميداند، نظام و رابطهاي كه در آن كليه مقدمات همچون حلقههاي يك زنجيره بهم پيوستهاند به گونهاي كه هر معلولي خود علت معلول ديگر خواهد بود.
وبر همچنين خاطرنشان ميكند كه هر يك از روشهاي عام يا خاص به گونهاي متفاوت از رابطه علي استفاده ميكنند. روش عام يا تعميمي سعي دارد از مفهوم كنش و در نتيجه علت در گذرد تا مفهوم قانون را به شكل رابطهاي كمي و رياضي ميان پديدههاي موضوع نمايانتر سازد. حال آنكه در روش تفريدي يا خاص اين مفهوم قانون است كه بيرنگ ميشود تا وحدت كيفي تحول بطور عام و يا كيفيت خاص يكي از اجزاء جلوهگر شود.
در علوم انساني و فرهنگي آنچه ملاك انتخاب قرار ميگيرد ارجاع به ارزشهاست. هر پژوهشگر بنابر سليقه و اعتقادات شخصي ممكن است عامل ديگري را غير از آنچه كه ديگران برگزيدهاند به عنوان عامل حتمي و قطعي بروز يك رخداد در نظر گيرد و اين بدان معناست كه گزينش چنين عاملي تحت تأثير نظام ارزشي خاصي قرار دارد. هر مورخ يا جامعه شناسي ناگزير است از ميان دادههاي در دست برخي را انتخاب كند و اين انتخاب گوياي نظام ارزشهايي است كه او بدان باور دارد. . ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 275)
عينيت گرايي
در نظر اول اين مفهوم تا حدي دو پهلو و مبهم به نظر ميآيد زيرا با توجه به متغير بودن ارزشها، جواز هر نوع برداشت ذهني معقول يا غيرمعقول را به محقق ميدهيم. آيا در چنين حالتي باز ميتوان به اصل عينيت وفادار ماند؟ براي روشنتر شدن منظور وبر از ارجاع به ارزشها توجه به نكات زير ضروري است:
1- گزينش مبتني بر ارزش هيچ وجه مشتركي با حكم ارزشي يا حكم اخلاقي ندارد. چرا كه احكام ارزشي با بينظري ارزش هيچ وجه مشتركي با حكم ارزشي يا حكم اخلاقي ندارد. چرا كه احكام ارزشي با بينظري ارزش شناختي كه وبر سخت بدان پايبند است در تناقض ميباشد. به اعتقاد وي هر گونه قضاوت ارزشي اعم از بزرگداشت، رد يا پذيرش در جايگاه علم قرار نميگيرد.
2- ارجاع به ارزشها هيچ سنخيتي با يك نظام جهاني ارزشها كه بيانگر سلسله مراتبي صريح و قطعي باشد، ندارد. به عبارت ديگر وبر به ارزشها به عنوان ملاكي براي ارزيابي، كه از ايمان يا عدم ايمان ما به اهداف نهايي سرچشمه ميگيرد، مينگرد كه علم را در آن وادي كاري نيست. . ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 276)
عينيت گرايي در برابر حكم ارزشي
بعد از گزينش موضوع و جمع اوري دادهها، در مرحله بررسي و تبيين علي است كه بايد از صدور هر گونه حكم ارزشي ممانعت كرد. به عبارت ديگر وبر ضمن تأكيد بر نقش نظام ارزشي در گزينش و انتخاب موضوع يا حتي علل رخدادها توسط پژوهشگر، به بيطرفي اخلاقي در كار علمي سخت پايبند بوده و با هرگونه جهتگيري در ارائه مطالب و تحقيقات علمي مخالف است.
همانگونه كه مشاهده ميشود ميان عينيت و ارزش داوري رابطه بسيار ظريفي از كنش متقابل موجود است، چرا كه آغاز هر پژوهش علمي از قلمرو ارزشهاست و در آنجاست كه معلوم ميشود در چه حدودي ميتوان به گزينش مبادرت ورزيد. به عبارت ديگر يك تحقيق علمي ممكن است نشان دهد كدام ارزشها با يكديگر منافات دارند و يا برعكس سرسازش، و يا پيامدهاي فلان اقدام را در حد پيشنهاد نمايان سازد و دور نمايي از فردا را هر چند مدت پيش روي ما بگذارد، ولي پژوهش علمي نميتواند عمل گزينش را انجام دهد زيرا مسئوليت اين عمل تنها به عهده محققي است كه "اراده كرده و عمل ميكند."
1- محقق را در انتخاب موضوع تحقيق ياري و راهنمايي ميكند.
2- محقق را در تفكيك دادههاي بدست آمده از دو جنبه اصلي و فرعي مدد ميكند.
3- نظام ارزشي حاكم بر انديشه محقق او را در برقراري رابطه ميان عناصر گوناگون و معنايي كه به آنها ميدهد ياري ميكند.
4- به او در پيدا كردن روابط علي و اينكه اين روابط بايد تا كجا دنبال شود كمك ميكند.
5- و بالاخره، ارجاع به ارزشها با صدور حكم ارزشي تفاوت عمده داشته و كاري به درستي يا نادرستي قضايا ندارد.
بدين ترتيب ميتوان گفت كه تمام علوم فرهنگي به گونهاي مبادرت به تفسير ميكند.
تفسيري كه در آن محقق ميخواهد معناي يك عمل يا پديده، بطور اخص يا در رابطه با ساير پديدهها را به ما بفهماند. اين تفسير خود مبتني بر ارجاع به ارزشهاست كه سبب معنا دادن به روند تغيير و تحولات واقعيات كه خود في نفسه فاقد هرگونه معنايي است، ميشود.
علوم فرهنگي مخصوصاً جامعه شناسي از راه تفسير معاني به اثبات ميرسند. از آنجا كه هرگونه تفسير، همچون نظام ارزشها متغير و گونه گونند و در جهات مختلف ميل ميكنند، وبر با دستهبندي آنها به سه گونه خاص، اين مشكل را نيز مرتفع ميسازد.
1- نخست تفسير واژه شناسي موضوع است كه مبتني بر فهم معناي واژهي متون، نقد انساد و مدارك و اطلاعات موجود ميباشد. اين مقدماتيترين كار در تحقيقات علوم انساني است كه با مطالعه نابع آغاز ميشود.
2- نوع دوم تفسير ارزش شناختي است. در اينجا محقق موضوع را ارزيابي كرده و درباره آن رأي ارزشي ميدهد. مثلاًمطالعه پيرامون مباحث ديني را ميپسنند و در مقابل بررسي موضوعاتي چون فحشا يا بزهكاري را با نظر اكراه يا انكار مينگرد.
3- تفسير عقلايي كه هدفش فهماندن روابط معنادار ميان عناصر يك پديده يا پديدهها با يكديگر، از طريق كشف علل و يا درك كلي است. . ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 277)
سنخ آرماني و انواع آن
در علوم انساني بويژه جامعه كلمات و عناوين همواره از معنا و مفهومي يكسان برخوردار نبوده و محتوي آنها برحسب زمان مكان و مكتبهاي فكري مختلف متغير است. مثلاً مفهومي كه در قرن نوزدهم از واژه خانواده فهميده ميشد با آنچه كه اكنون از اين واژه استنباط ميشود دقيقاً منطبق نميباشد. بنابراين لازم است هر جا كه از واژه فوق – بطور مثال – استفاده ميشود، تصريح شود كه از آن چه معنايي متوصر است. زيرا در غير اين صورت تحليل ما در پردهاي از ابهام قرار خواهد گرفت.
وبر با ابداع سنخ آرماني سعي دارد تا مفاهيمي كه در تبيينهاي تاريخي بكار يمرود را از دقت كافي برخوردار نمايد. يك نمونه آرماني قالب و كليتي است شامل مجموع مفاهيمي كه يك محقق علوم فرهنگي آنها را تنها به منظور دستهبندي واقعيات پراكنده تنظيم ميكند. در واقع نمونه آرماني گزينش ديگر است كه جامعه شناس با ارجاع به ارزشها به منظور بررسي واقعيت از برخي ديدگاهها، به عمل ميآورد. بلكه سنخ آرماني عبارت از قالبي كلي است كه در واقع و خارج از ذهن ما، هيچگاه بشكل كامل وجود نداشته است. از اين رو ما را از واقعيت بالفعل دور ميسازد تا بهتر بر اصل واقعيت اشراف داشته باشيم؛ يا ايجاد كاركرد فرايند بازنگري هوسولي.
1- سنخ آرماني تاريخي:
اين نمونه، رويدادهاي منحصر به فرد تاريخي را در بر ميگيرد. مثل سرمايهداري يا فئوداليسم.
در سنخ آرماني تاريخي تنها بخشي از كل يك واقعيت بازسازي ميشود و جامعه شناس از ميان تمام خصوصيات يك مجموعه تاريخي فقط با بارزكردن برخي از آنها يك كل معقول يا نمونه آرماني را ميسازد. لذا تصوير ذهني محقق را نميتوان در برگيرنده تمام واقعيت يك رخداد تلقي كرد. . ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 280)
2- سنخ آرماني جامعه شناختي:
اين نمونه آرماني در برگيرنده عناصر انتزاعي واقعيت تاريخي است؛ عناصري كه نه تنها در شرايطي خاص بلكه در بسياري اوضاع و احوال تاريخي ميتوان آن را بازيافت. مثلاً ديوانسالاري كه جنبهاي از نهادهاي سياسي است و يكي از ويژگيهاي جوامع غربي و نظام سرمايهداري محسوب ميشود را ميتوان بارها و بارها در دورههاي تاريخي گوناگون مشاهده كرد.
3- نمونه آرماني رفتاري:
سومين نوع از سنخهاي آرماني از طريق بازسازي عقلايي رفتارهاي داراي يك فضلت خاص بدست ميآيند. در اين نوع ميتوان تجلي يك نمونه از سيستم اجتماعي را در رفتار افراد آن جامعه بازبيني نمود. يعني هر سيستم اجتماعي در رفتارهاي گروهي آن مردم نمود يافته و گونه خاصي از آن را نمودار ميسازد. . ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 281)
انواع تبيين علي در علوم انساني
به عقيده وبر پژوهشهاي علي در علوم فرهنگي و انساني ميتوانند در دو جهت پيش روند:
1- تبيين تاريخي: چنانچه سنخ آرماني بازسازي شده از نوع تاريخ باشد. تبيين علي آن نيز تبيين تاريخي خواهد بود. منظور از عليت تاريخي تبيين شرايط و اوضاع و احوالي است كه تنها يك بار سبب بروز رويدادي خاص ميشود. در اين روش سعي ميشود نقش سوابق گوناگون را در منشاء يك رويداد، مشخص نمود. به منظور اين كار بايستي به شيوه زير عمل نمود.
2- تبيين جامعه شناختي: اين نوع تبيين بنا را بر اين ميگذارد كه ميان دو پديده نسبتي منظم وجود دارد. نسبتي كه ضرورتا به رابطهاي قطعي و حتي نميانجامد، بلكه وجود يكي موجوديت دومي را به صورت احتمال بدنبال دارد يا تسريع ميكند. . ( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 281)
تفسير تفهمي
تا پايين از وبر، كليه متفكرين اجتماعي بويژه اثبات گرايان بر اين عقيده بودندك ه وقايع اجتماعي به تبع يك پويايي و حركت دروني و بدون مشاركت و دخالت انسان، تحول مييابد، ولي وبردر برابر چنين نگرشي بر آن بود كه ميتوان ساختها و نهادهاي اجتماعي را از كنشهاي گوناگون انسان كه هر يك حامل معنا و هدفي خاص است، جدا نمود. بدنبال همين نگرش است كه مفهوم كنش اجتماعي را چون مركز تقلي براي جامعه شناسي خود بر ميگزيند. او سعي دارد تا به شيوهاي عيني زندگي انسان را در محيط اجتماعياش بفهمد وبر رشد روابط اجتماعي را منوط به نباتي كه انسان اجتماعي در پس آن روابط در ذهن خود پردازنده است، و معناي كه در آن ميجسته و معاني متفاوتي كه در طول زمان به آن داده است، ميداند.
وبر معتقد استكه يكي از نتايج مهم تبيينهاي تاريخي و جامعه شناختي اين استكه كارآيي و نقش فلان رويداد و يا فلان شخص در لحظهاي معين را، نشان ميدهد تا از اين راه است كه ميتوان مسئوليت بسياري از رخدادها و چرايي روند مورد نظر را به عهده شخص بخصوصي نهاد. به عبارت ديگر با فهم كنش انسانها و تفسير معاني كه فرد كنشگر در پس اعمال خود مدنظر دارد، ميتواند افقهاي جديدي را براي تبيينهاي علمي پيشرو محقق بگذارد.
( در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – سال انتشار 77 - مولف حسین ابولحسن تنهایی- صفحه 282)
منابع
1- کوزر- لیوئیس – تابسان 73 – زنگی واندیشه بزرگان جامعه شناسی - محسن ثلاثی – تهران – چاپ پنجم
2- روزنبرگ – برنارد – کوزر- لیوئیس -83 – نظریه های بنیادی جامعه شناختی – ترجمه فرهنگ ارشاد – تهران
3-ابولحسن تنهایی - حسین – 77 – در آمدی بر مکاتب ونظریه های جامعه شناسی جلد 2 – تهران
این وبلاگ در نظر دارد با ارائه مطالب به روز فرهنگی در همه زمینه ها (به صورت کاملا علمی) خدمات خود را به مخاطبان گرامی ارائه نماید.