مدیریت فرهنگی چیست؟

اصطلاح مديريت فرهنگي جامعه اگرچه بسيار فراتر از مديريت فرهنگي در سازمان ها و بخش هاي فرهنگي به عنوان زيرمجموعه هاي آن جامعه است اما براي اجرا وكاربردتفاوت ماهوي چنداني ندارند . مديريت بر هر حوزه بدون برنامه ريزي و سازماندهي ممكن نيست، چه در سطح كلان باشد ( جامعه) و چه در سطح خرد) سازمان). مديريت فرهنگي از آن روحائز اهميت است كه فرهنگ درزندگي افرادجامعه و ايجادهويت ملي، نوآوري، كارآفريني ، سرمايه ، فن آوري و غيره اهميت بسيار دارد . تمامي موارد برشمرده زماني به منصه ظهور خواهند رسيد كه در باورها و ارزش هاي يك جامعه ريشه و حضور داشته باشند. از آنجا كه هدف گذاري و برنامه ريزي، ضرورت مديريت محسوب مي شوند، اين دو بدون شناخت وضعيت موجودكه مبتني برگذشته است امكان پذير نمي باشد.  مديريت فرهنگي با اتكاء به ارزش هاي جامعه بايد در پي اعتلاي فرهنگ باشد و شرايطي را فراهم نمايد كه اهداف مورد نظر به گونه اي مطلوب حاصل شود ؛ چرا كه دستيابي به اهداف مطلوب فرهنگي، تاثير قابل توجهي بر ديگر فعاليتها خواهند داشت . براي مديريت بهينه در هر حوزه اي ، لازم است سياست هاي متناسب با آن حوزه اتخاذ شود و مسير را براي رسيدن از وضعيت موجود به وضعيت مطلوب هموار سازد . ( پژوهشنامه 31 ، مديريت فرهنگي )

 وقتي سخن از اصول مديريت فرهنگي در ميان است، مقصود قواعد و معيارهايي است که در فرآيند مديريت فرهنگي بايد آنها را مراعات کرد، و به هيچ وجه، امکان ناديده انگاشتن و تخطي از آنها وجود ندارد. اين اصول، تضمين کننده ي نتيجه بخش بودن فرآيند مديريت فرهنگي است. البته اصول، اموري استکشافي است که با توجه به مبادي و مباني و بالحاظ اهداف بايد استخراج گردد،که در اين مختصر، مقام و امکان استخراج و تبيين همه ي آن اصول نيست. از اين رو به ذکربرخي از اصول مهم بسنده مي شود. اما پيش ازبيان اصول مورد نظر، ارائه توضيح بيشتري از «اصل» ضرورت دارد.
اصل ، در لغت و اصطلاح معاني گوناگوني دارد که از جمله آنها مي توان به: بن و اساس يک شيء، امر عيني و محصل در خارج  ( درمقابل امر اعتباري و ذهني ) ، حقيقت يک شيء و... اشاره کرد. اما آنچه از کاربرد اين واژه در اين بحث مطمح نظر است، يک دستورالعمل، قاعده و معيار کلي است که ناظر به فرآيند مديريت تربيتي و فرهنگي است که همواره بايد حاکم بر همه اعمال ، فعاليت ها و  روش هاي  فرهنگي باشد تا بتوان به ثمر بخشي و نتيجه بخش بودن اين فرآيند ، دل خوش کرد . اين اصول خاصِّ يک زمان نيست ، بلکه در هر زماني اعتبار دارد . همچنين اين اصول تنها به يک جامعه و مکان خاص ، اختصاص ندارد ، بلکه هر کس در هر زمان و در هر مکان و با هر نوع مليت و قوميتي که در کار مديريت فرهنگي باشد ، بايد اين اصول را مراعات کند .

مقام‌ معظم‌ رهبري‌ حضرت‌ آيت‌ الله‌ خامنه‌اي‌ درباره‌ مديريت‌ فرهنگي‌ چنين‌ مي‌فرمايند :

ويژگي مديريت فرهنگي
يكي از مهمترين تكاليف ما در درجه اول مهندسي فرهنگ كشور است؛ يعني مشخص كنيم كه فرهنگ ملي، فرهنگ عمومي و حركت عظيم درون‌زا و صيرورت بخش و كيفيت بخشي كه اسمش فرهنگ است و در درون انسان‌ها و جامعه بوجود مي‌آيد، چگونه بايد باشد؛ اشكالات و نواقص‌اش چيست و چگونه بايد رفع شود؛ كندي‌ها و معارضاتش كجاست؟ مجموعه‌اي لازم است كه اينها را تصوير كند و بعد مثل دست محافظي هواي اين فرهنگ را داشته باشد. نمي‌گويم به طور كامل كنترل كند؛ چون كنترل فرهنگ به صورت كامل نه ممكن است، نه جايز؛ اصلاً رشد فرهنگي با ابتكار و آزادگي و آزادي و مبدان دادن به اراده‌هاست؛ در اين ترديدي نيست؛ منتها هواي كار را بايد داشت.

وظيفه حکومت در قبال مديريت فرهنگي
آنچه كه در مقوله‏ى فرهنگ بر عهده‏ى حكومت است، عبارت است از نظارت هوشمندانه، متفكرانه، آگاهانه، مراقبت از هرز روىِ نيروها و هرزه‏رويىِ علف هرزه‏ها، هدايت جامعه به سمت درست، كمك به رشد و ترقى فرهنگى افراد جامعه؛ بايد به اين همه مجموعه‏ى انسان و بخصوص جوان كه در جامعه هستند، كمك كرد تا بتوانند راه صحيح و رشد خود را پيش ببرند. ما نه معتقد به ولنگارى و رها سازى هستيم، كه به هرج و مرج خواهد انجاميد، نه معتقد به سختگيرى شديد؛ اما معتقد به نظارت، مديريت، دقت در برنامه‏ريزى و شناخت درست از واقعيات هستيم.
نمى‏شود ما ميدان را رها كنيم تا ديگران هر كارى كه مى‏خواهند، بكنند. امروز همان كسانى كه ادعاى آزادى مى‏كنند و دم از ليبرال بودن مى‏زنند، پيچيده‏ترين و دقيق‏ترين و ظريفترين شيوه‏ى كنترل را بر روى فرهنگ كشورهاى خودشان، بلكه سراسر دنيا، اعمال مى‏كنند و سعى دارند كه فرهنگ خود را به كشورهاى ديگر منتقل و تزريق كنند.
نگاه معقول اسلامي در مديريت فرهنگ

ما نمى‏خواهيم با نگاه افراطى به مقوله‏ى فرهنگ نگاه كنيم؛ بايستى نگاه معقول اسلامى را ملاك قرار داد و نوع برخورد با آن را بر طبق ضوابطى كه معارف و الگوهاى اسلامى به ما نشان مى‏دهد، تنظيم كرد. برخورد افراطى، از دو سو امكان‏پذير است و تصور مى‏شود: يكى از اين طرف كه ما مقوله‏ى فرهنگ را مقوله‏يى غيرقابل اداره و غيرقابل مديريت بدانيم؛ مقوله‏يى رها و خود رو كه نبايد سربه‏سرش گذاشت و وارد آن شد و با اين منطق كه با فرهنگ مردم نمى‏شود كارى كرد؛ نمى‏شود الگوهاى فرهنگى را به مردم داد؛ نمى‏شود مردم را در زمينه‏ى مسائل فرهنگى پيش برد، مقوله‏ى فرهنگ عمومى مردم و رشد فرهنگى آنها را رها كرد، كه متأسفانه اين تفكر در جاهايى هست و عده‏يى طرفدار رها كردن و بى‏اعتنايى و بى‏نظارتى در امر فرهنگ هستند. اين تفكر، تفكر درستى نيست و افراطى است. در مقابل آن، تفكر افراطى ديگرى وجود دارد كه آن سختگيرى خشن و نظارت كنترل‏آميزِ بسيار دقيق - چه در زمينه‏ى فرهنگ عمومى، چه حتى در زمينه‏ى مسائل و اخلاق شخصى؛ قالب‏گيرى كردن و قالبها را تحميل كردن - است. اين تفكر هم به همان اندازه غلط است. نه مى‏شود فرهنگ را در جامعه رها كرد كه هرچه پيش آمد، پيش بيايد، نه مى‏شود آن‏طور سختگيريهاى غلطى را كه نه ممكن است و نه مفيد، الگو قرار داد.

استعاره اي براي مديريت فرهنگي   

در مقوله‏ى فرهنگ، رفتارِ حكومت بايد دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد. باغبان بهنگام نهال مى‏كارد، بهنگام آبيارى مى‏كند، بهنگام هرس مى‏كند، بهنگام سمپاشى مى‏كند و بهنگام هم ميوه‏چينى. بايد فضاى فرهنگى كشور را باغبانى كرد؛ يعنى مسؤولانه و با دقت اين مقوله را دنبال كرد. بعضى‏ها بعمد و كاملاً حساب شده بى‏بندوبارى را ترويج مى‏كنند. البته بنده نشانه‏هاى اين كار را مى‏ديدم و حدس مى‏زدم كه چه اتفاقى مى‏خواهد بيفتد. بعد كارهايى كه دستگاه‏هاى مسؤول كردند و اطلاعاتى كه به‏دست آوردند، روشن كرد كه همان حدسى كه مى‏زدم، واقعيت دارد.

فرهنگ ، ثقل اكبر است     

تشكيل اين شورا و وارد كردن افرادِ با فكر و با انگيزه براى تصميم‏گيرى درباره فرهنگ كشور؛ و كمك قانونى و حيثيتى و هرچه كه لازم است نسبت به اين شورا؛ اين كارى است كه به عهده‏ى من است؛ اما از اين‏جا به بعدش به عهده‏ى شما. من به آن دوست گفتم كه بنده با شما پيش خداى متعال احتجاج خواهم كرد و به پروردگار خواهم گفت من بهترين كسانى را كه مناسب اين كار مى‏شناختم، در اين شورا جمع كردم؛ شما به خداى متعال بايد جواب بدهيد؛ هرچه كه فكر مى‏كنيد بايد پيش خداى متعال گفت، آن را بيان كنيد و به فكرش باشيد. حالا اين را مى‏خواهم به شما عرض بكنم كه مسؤوليت اين شورا به خاطر اهميت و سنگينىِ مسأله‏ى فرهنگ و علم، مسؤوليت سنگينى است؛ منتها ثقل‏اكبر در اين‏جا فرهنگ است؛ چون هم خودِ علم و آموزش و هم جهتگيرى و كيفيت و روى‏كردهاى مختلف آن، تحت‏تأثير فرهنگ عمومى جامعه است.

امكان تغيير و مديريت فرهنگ     

البته فرهنگ ملي را مي‌شود به مرور در طول زمان تغيير داد؛ يعني مثل كوه‌هاي عالم كه در طول قرن‌هاي متمادي جابه‌جا نمي‌شوند، جزو ثوابت نيست. فرهنگ يك ملت را مي‌شود با عوامل تأثيرگذار بتدريج عوض كرد؛ يك ملت از لحاظ فرهنگي عزيز را تبديل كرد به يك ملت توسري‌خور و ضعيف؛ متقابلاً يك ملت تنبل را مي‌شود تبديل كرد به يك ملت زرنگ؛ اين رنگ ثابت لايزالي و لايزولي نيست.

مديريت فرهنگ ملي

بنابراين فرهنگ يك ملت، منشأ عمده تحولات آن ملت است. بله، بلاشك عوامل گوناگوني روي فرهنگ ملت اثر مي‌گذارد ـ يعني اين تأثير، دو جانبه است ـ اما عاملي كه يك ملت را به ركود و خمودي، يا تحرك و استادگي، يا صبر و حوصله، يا پرخاشگري و بي‌حوصلگي، يا اظهار ذلت در مقابل ديگران، يا احساس غرور و عزت در مقابل ديگران، به تحريك و فعاليت توليدي يا به بيكارگي و خمودي تحريك مي‌كند، يا احساس غرور و عزت در مقابل ديگران، به تحرك و فعاليت توليدي يا به بيكارگي و خمودي تحريك مي‌كند، فرهنگ ملي است. فرهنگ ـ با همين تعريف ويژه ـ محصول تعريف جمعي از يك جامعه است و خودش مؤثر در همه حركات و تحولات و تشكيل‌دهنده هويت يك جامعه است. البته فرهنگ ملي را مي‌شود به مرور در طول زمان تغيير داد؛ يعني مثل كوه‌هاي عالم كه در طول قرن‌هاي متمادي جابه‌جا نمي‌شوند، جزو ثوابت نيست. فرهنگ يك ملت را مي‌شود با عوامل تأثيرگذار بتدريج عوض كرد؛ يك ملت از لحاظ فرهنگي عزيز را تبديل كرد به يك ملت توسري‌خور و ضعيف؛ متقابلاً يك ملت تنبل را مي‌شود تبديل كرد به يك ملت زرنگ؛ اين رنگ ثابت لايزالي و لايزولي نيست.

حكومت و وظيفه مهندسي فرهنگ و مهندسي فرهنگي كشور         

در قبال هجمه‏يى كه امروز وجود دارد، نمى‏شود بيكار نشست و نظارت را از دست داد؛ بايستى با دقت، مراقب رفتار و حركت فرهنگى جامعه بود و براى آن برنامه‏ريزى كرد؛ اين يكى از مهمترين وظايف حكومت است و حق بزرگى است كه مردم بر گردن حكومت دارند؛ حق رشد فضيلتها و پيشرفت در زمينه‏ى معنويات؛ اين حق را بايد حكومت ايفا كند. اين مطلب مهمى است كه بايد برايش برنامه‏ريزى و فكر شود و راه‏هاى اثرگذارى بر روى فرهنگ عمومى مردم و رشد فضايل شناخته شود.

زمينه مساعد براي مهندسي و مديريت فرهنگي كشور

اكثريت بزرگى از مردم در اين انتخابات پايبندى خودشان را به دين، به ارزش‏هاى انقلاب، به دل‏بستگى‏هاى امام نشان دادند و دولتى هم براين اساس تشكيل شده و همين شعارها را هم اين دولت تكرار مى‏كند و ادامه مى‏دهد و حركت مى‏كند، مردم هم استقبال مى‏كنند و با آغوش باز اين حرف‏ها را مى‏پذيرند. اين، نشان‏دهنده‏ى يك زمينه‏ى بسيار خوبى است كه ما بايد از اين زمينه استفاده كنيم. بنابراين، در وضع جديد، به نظر من پويايى، نشاط، انگيزه و نوآورى اعضاى اين مجموعه بايستى مضاعف بشود؛ نمى‏شود قبول كرد كه ما يك مجموعه‏ى فرهنگى داريم كه آن را به عنوان قرارگاه اصلى مسائل فرهنگى و كارزار فرهنگى قرار داده‏ايم - يك‏چنين كارزارى در همه‏ى ادوار و در همه‏ى كشورها اجتناب‏ناپذير است - در عين‏حال، در اين قرارگاهِ اصلى، بى‏نشاطى يا ركود يا عدم پيشرفت ملاحظه و مشاهده بشود؛ اين را من اصلاً تصور نمى‏توانم بكنم.

زمينه مساعد و امكان پذيري مهندسي فرهنگي كشور         

اين وضع جديدى كه در كشور به‏وجود آمده است و تشكيل دولت و گرايشى كه امروز در عموم مردم و در دولت‏مردان مشاهده مى‏شود، اين نويد را مى‏تواند بدهد كه اوضاع براى برگرداندن جهتگيرى غلط، اوضاع مساعدى است؛ نه به اين معنا كه همه چيز از پيش قابل حدس قطعى باشد؛ بلكه بسته به اين است كه ما چه‏كار بكنيم، ليكن زمينه، زمينه‏ى مساعدى است؛ چون شعارهايى مطرح شده كه منطبق با مبانى انقلاب بوده و مردم به اين شعارها پاسخ داده‏اند؛ و من مكرر اين را گفته‏ام. ما در انتخاباتى كه چند ماه پيش گذرانديم، اكثريت قريب‏به‏اتفاق مردم، به ارزش‏هاى انقلاب رأى دادند.

ضرورت وجود مركز مهندسي فرهنگي كشور و عقبه فكري و خط مقدم اجرائي آن     

شوراي عالي انقلاب فرهنگي آن مركز مهندسي و حراست كننده‌يي است كه مورد نظر ماست، پيشنهاد بدهيد اين شورا را منحل كنيم و يك شورايي ديگر به وجود بياوريم. ما تصور مي‌كنيم مركز مي‌تواند اين شورا باشد. اين احتياج دارد به دو چيز اساسي: اول، عقبه‌ي علمي و فكري؛ دوم، خط مقدم اجرايي. عقبه‌ فكري‌اش همان جايي است كه بايد مطالعه و كارهاي علمي بكند.

عقبه فكري و خط مقدم اجرائي در اجراي نقشه مهندسي فرهنگي كشور

 اين جا آن قرارگاه مقدم فرماندهي است. عقبه فكري شما در مراكز دانشگاهي و حوزه‌اي و دبيرخانه خودتان كه بايد محور همه اين مراكز باشد، آنجاهاست؛ خط مقدمتان هم عبارت است از دولت، مجلس و حتي مجمع تشخيص مصلحت ـ كه توضيح خواهم داد مجمع هم تشخيص هم يكي از مراكزي است كه خط مقدم شماست و مي‌تواند سياستگذاري كند ـ و دستگاه قضايي و ديگر دستگاه‌هايي كه در كشور هتنسد؛ اينها بازوان اجرايي شما هستند. اين بازوان اجرايي، فقط چهار وزارتخانه‌ فرهنگي نيستند ـ يعني وزارت علوم و ارشاد و بهداشت و آموزش و پرورش ـ بلكه صنايع ما هم جزو خط مقدم شماست. فرهنگ ما بايد در توليد صنعتي ما اثر بگذارد: ما چه چيزي توليد كنيم؟ چگونه توليد كنيم؟ براي چه توليد كنيم؟ صداوسيما هم جزو خطوط مقدم شماست. دستگاه قضايي ما ـ اداره زندان، كيفيت زندان و اين گونه مسائل ـ همه‌اش با فرهنگ ارتباط دارد و بايد تحت تأثير آن باشد. مجلس ما براي عملي شدن آنچه اين جا به عنوان مهندسي انجام مي‌گيرد، حتماً بايد قانون بگذارند. مجمع تشخيص مصلحت هم در سياستگذاري‌ها همين مهندسي كلان را درنظر داشته باشد. ما در آنجا سياستگذاري رسمي فرهنگي داريم، نه مهندسي موردنظر ما كه نگاه كلان به مباحث فرهنگي است. بنابراين آنچه شما در اين جا تصويب مي‌كنيد، به مجمع تشخيص مصلحت مي‌رود، براي يك منظور؛ به دولت مي‌رود، براي يك منظور؛ به مجلس شوراي اسلامي مي‌رود، براي يك منظور؛ به صداوسيما مي‌رود، براي يك منظور.

قرارگاه اصلي و عقبه علمي و فكري و خط مقدم اجرائي آن در مهندسي فرهنگي كشور     اين جا آن قرارگاه مقدم فرماندهي است. عقبه فكري شما در مراكز دانشگاهي و حوزه‌اي و ما سال گذشته اين‏جا عرض كرديم "مهندسى فرهنگى كشور " به عهده‏ى شماست؛ گفتيم اين‏جا "قرارگاه اصلى " است، عقبه‏ى شما هم دبيرخانه و ملحقات دبيرخانه است و شوراهاى اقمارى و شوراى معين و كميته‏هاى كارشناسى و جمع‏هاى ديگرى كه هستند؛ خطوط مقدّم اجرايى شما هم وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش‏عالى، وزارت ارشاد و دستگاه‏هاى مختلف هستند،

جايگاه مهندسي فرهنگي و مديريت راهبردي فرهنگي كشور    اين جا را در واقع بايد اتاق فرمان فرهنگي كشور يا ستاد عالي فرهنگي و علمي دستگاه‏هاي كشور ـ اعم از دستگاه‏هاي فرهنگي و ساير دستگاه‏ها ـ و مركز مهندسي فرهنگي كشور به حساب آورد.

خط مقدم اجرائي در اجراي نقشه مهندسي فرهنگي كشور        مجلس يك مركز بسيار مهم و مورد نياز است براي اين مهندسي اساسي و كلان فرهنگي كشور. بعد از آن كه در اين‏جا مطلب پخته مي‏شود و جا مي‏افتد، به مجلس برويد و در كميسيون‏ها از آن دفاع كنيد و نظر نمايندگان را جلب نماييد و قانون مورد نياز آن را از مجلس بگيريد.

 

2 – مديريت عبارت است از : عملي که بصورت آگاهانه و مستمر انجام مي شود و به سازمان شکل مي دهد . و هر سازمان داراي افرادي است که جهت کمک در راه تامين اين هدفها مسئوليتهايي را مي پذيرند . ( مديريت ، استونر )

تعريف فرهنگ :

1 - ادوارد تيلور تعريف کلاسيکي از فرهنگ ارائه داده است که مي گويد : فرهنگ کل پيچيده اي است که شامل دانش ، اعتقاد ، هنر ، اخلاقيات ، قانون ، آداب و رسوم و هر نوع توانائيها و عادتهاست که بوسيله انسان به عنوان عضوي از جامعه کسب مي شود . به بيان ساده تر ، فرهنگ هر چيزي است که به طور اجتماعي آموخته مي شود و در اعضاي يک جامعه مشترک است . افراد فرهنگ را به عنوان جزئي از ميراث اجتماعي خود دريافت مي کنند و به نوبه خود ، او ممکن است فرهنگ را مجدداً شکل دهد و تغييراتي را معرفي کند که سپس جزئي از ميراث نسلهاي آينده مي شود . ( مفاهيم اساسي در علوم اجتماعي )

 2 - فرهنگ عبارت است از هر آنچه که در يک جامعه معين کسب مي کنيم ، مي آموزيم و مي توانيم انتقال دهيم . مشاهده و مطالعه فرهنگ مي تواند با توجه به آثار تحقق يافته ، ( هنري ، فني ، ادبي و ... ) يا رفتارها و اشکال و صور مناسب بين انسانها و بالاخره با در نظر گرفتن کاربرد ارزشها صورت گيرد . نحوه مشارکت در مظاهر فرهنگي و انتقال آنان نشان دهنده ميزان نفوذ فرهنگ در بين مردم است .

دانشمندان آنگلوساکسون تمايل دارند فرهنگ را در معناي وسيع و شامل تمدن به کار برند . آلمانيها مخصوصاً بعد از «هردر» مفاهيم فرهنگ « culture» و تمدن «civilization» را در برابر هم قرار داده اند و مجموع عناصر مادي ، آثار فني و اشکال و صور سازمان اجتماعي را که امکان بروز و تجلي يک جامعه را فراهم مي سازند ، تمدن مي خوانند . از نظر آنها فرهنگ عبارت است از مجموع مظاهر معنوي ، آفرينشهاي ادبي ، هنري و ايدئولوژيهاي مسلطي که تشکيل دهنده واقعيتي بديع و خاص از مردمي در يک دوران مي باشد . ( فرهنگ علوم اجتماعي ، آلن بيرو )

بررسي مفهومي در فرهنگ :

1 – ضد فرهنگ :

 ضد فرهنگ به گروه هايي اطلاق مي شود که با هنجارها و موازين فرهنگ غالب در جدال است و آن را شديداً طرد مي کند ، ضد فرهنگ گرايشي به پذيرش ارزشهاي عمده و انتظارات رفتاري فرهنگ وسيع تر ندارد .

2 – ضربه فرهنگي :

فردي که تحت تاثير محيط فرهنگي بيگانه است و ميان مردمي زندگي مي کند که در باورهاي اساسي خود با او هيچ وجه مشترکي ندارند دچار ضربه فرهنگي مي شوند . براي مثال : اگر يک بار ما را به جزيره دور افتاده اي در اقيانوس آرام ببرند که مردم آنجا با آداب و رسوم خاصي بدون لباس زندگي مي کنند و به آدم خواري دست مي زنند اين براي ما ضربه فرهنگي خواهد بود ، زيرا چنين وضعيتي هرگز براي ما پيش نيامده است و سنخيتي با فرهنگ ما ندارد .

3 – استعمار فرهنگي :  

از خطرناکترين ، عميق ترين و نامرئي ترين انواع استعمار ، استعمار فرهنگي است که از آن مسخ انسانها ، زدايش هويت آنان و در نتيجه محو وحدت و ريشه هاي تاريخي ملل مستعمره منشاً مي گيرند .

4 – تهاجم فرهنگي : 

تهاجم فرهنگي به اين معنا است که يک مجموعه سياسي و اقتصادي براي اجراي مقاصد خاص خود به بنيانهاي يک ملت هجوم مي برند . به عبارتي ديگرتهاجم فرهنگي يعني تلاش سازماندهي شده و خزنده وگسترده دشمن در عقبه فرهنگي و اقتصادي نظام و انقلاب ، و تلاش براي دور کردن جامعه برتر نسل جوان از تعصبات اصولي ، ديني ، و انقلابي و رسوخ گسترده عناصر وابسته به جريان روشنفکري وابسته و ديگر بها دادن به عناصر ناسالم و غيرمتعهد و معاند و بي اعتنايي و منزوي کردن نيروهاي مومن ، خودي و حزب الهي .

5 – رقابت فرهنگي :       

رقابت بين عناصر گوناگون يک فرهنگ با يکديگر و رقابت بين فرهنگها با يکديگر جهت بقاء و نفوذ در يکديگر . 

6 – تحجر فرهنگي –  تغيير ناپذيري فرهنگي :   

حد نهايي ايستايي فرهنگي ، تحجر فرهنگي است که در آن فرهنگ دچار تصلب مي شود نظير جامعه بيزار از تغيير ، جامعه اي که همه ارکان حيات بر محور تجربيات آزموده ، انباشته و ميراث برده از نياکان تنظيم مي شوند و هر نوآوري در آن مطرود شمرده مي شود . هنگامي که سخن از بيزاري در جوامع ابتدايي مي رود . يا آنگاه که مفهوم ايستايي در جامعه شناسي جديد مطرح مي شود ، هر دو نسبيت و نه امور مطلق متکي است . بدين معني که در برابر جوامعي که سريعاً دگرگون مي شوند و انسانهايي نيز که دگرگوني را مي پذيرند و با آن انطباق مي يابند ، بسياري از جوامع کمتر به دگرگوني رغبت دارند . 

7 – تبعيض فرهنگي :    

يکي از اشکال تبعيض در نظامهاي مبتني بر آپارتايد ( نظام نژادپرستي ) کاست يا شکاف طبقاتي است .

8 – از هم پاشيدگي فرهنگي : 

پاره پاره شدن عناصر فرهنگي ، ناهمسازي و ناهمخواني آنان با يکديگر . 

9 – ناهمگني فرهنگي : 

 در برابر مفهوم همگني فرهنگي ، ناهمگني فرهنگي مفرط گروهها در چارچوب مرزهاي ملي مي تواند به تجزيه طلبي و نفي تعلق ملي انجامد .

10 – انحطاط فرهنگي :

انحطاط فرهنگي عبارت است از ايستايي در فرهنگ ، ناباور ساختن آن و مبتلا ساختن فرهنگ به عناصر ارتجاعي به شکلي که فرهنگ از پاسخگويي به مسائل مستحدثه بازمانده و ناتواني خود را در انطباق با پديده هاي نو و يا دگرگون ساختن آنها به گونه اي آشکار سازد ، که عناصر فرهنگي رسوب يافته در اذهان توده هاي دچار فساد شده و اين ماندگاري عدم پويايي موجبات انحطاط فرهنگ را فراهم مي آيد .

11 – مصانعه فرهنگي :

 مصانعه فرهنگي يعني نوعي لاابالي گري فرهنگي و کنار گذاشتن عصبيت مثبت و متعالي و سرانجام نوعي بي غيرتي فرهنگي مي باشد . 

12 – تاخر فرهنگي : 

هنگامي که يک تا تعدادي از عناصر فرهنگي يک جامعه دگرگون شود ، به ناگزير تناسبي که بين آن عنصر و عنصرهاي ديگر برقرار است از ميان مي رود ، در نتيجه پس افتادگي فرهنگي پديد مي آيد و پس افتادگي فرهنگي که يکي از نکته هاي مهم پويايي شناسي فرهنگي است و برعقب ماندن نسبي يک عنصرفرهنگي ازعنصر فرهنگي ديگر اطلاق مي شود .

تبيين مفاهيم اثباتي در فرهنگ

1 – انباشتگي فرهنگي :

فرايند رشد فرهنگ از طريق ابداع ، اختراع ، کشف ، اخذ و به عاريه گيري عناصر فرهنگي نو حاصل مي شود . فرهنگ فرايندي نمادي ، انباشت پذير ، مستمر و پيشرو است ، و به نظر کروبر بطور کلي فرايند توسعه فرهنگي فرايندي انباشت ياب و افزاينده است . انباشتگي فرهنگي به بيان بيکن موجب مي شود که انسان جديد بر شانه ميليونها انسان پيشين جاي يابد و چشم انداز وسيعتر داشته باشد . 

2 – انطباق فرهنگي :        

انطباقي خاص انسان با دگرگوني هاي فرهنگي محيط پيرامون ، انطباق فرهنگي نام دارد . ويژگي آن در برابر انطباق موجودات ديگر اين است که انسان صرفاً با محيط پيرامون سازگار نمي شود تا بقاي خود را تضمين کند ، بلکه مخصوصاً سعي در انطباق محيط با نيازها و اميال خويشتن مي کند . 

3 – ارتباط فرهنگي

فرايند تماس با فرهنگ ديگر مي تواند يک سويه يا دوسويه باشد ، که در حالت اخير دادوستد يا مبادله فرهنگي پديد مي آيد .  

4 – تکامل فرهنگي : 

دگرگوني يک فرهنگ ( يا عنصري از آن ) در صورتي ساده تر ، ناپيوسته ، بصورتي پيوسته و پيچيده تر از دو ديد قابل طرح است . الف ) تطور عمومي که خطوط کلي و جهاني حرکت فرهنگي را مي بيند . ب ) تطور خاص که به تطور تاريخي و خاص يک جامعه اطلاق مي شود . 

5 – همگرايي فرهنگي :

پيدايي و رشد ويژگيهايي مشابه فرهنگي در نقاط مختلف بطور مستقل و بدون ارتباط با يکديگر

6 – فرهنگ استقلال :  

حفظ استقلال در تمامي زمينه ها ، به مجموعه نظام ارزش خاصي نيازمند است که فرهنگ استقلال گفته مي شود . در فرهنگ استقلال بايد ابزارها و پيوندهاي مناسب براي استقلال فرهنگي و حفظ ابعاد ديگر آن از نو ساخته و پي ريزي شود . ويژگي فرهنگ استقلال در سازندگي ، مقاومت و خلاقيت آن است .  

7 – استقلال فرهنگي :

در واقع استقلال فرهنگي داراي خصوصيتي نفي کننده ، و مبارزه جو ، مقابله کننده و ستيزگر است . در استقلال فرهنگي سعي در گسستن پيوندهاي وابستگي است .

8 – تساهل فرهنگي : 

تساهل فرهنگي يعني ايجاد زمينه برخورد فرهنگي و اجازه دادن به جريانهاي فرهنگي ديگر براي مطرح شدن در مجامع علمي – اسلامي و سعه صدر داشتن و نظرات و عقايد مخالف را مجال بيان شدن و تحمل کردن آنها .

شناخت فرهنگ : 

اگر از شما بخواهند که فرهنگ خود را توصيف کنيد ، چه خواهيد گفت ؟ توصيف فرهنگ خود ، به راستي کار ساده اي نيست . اين کار مثل آن است که از يک ماهي بپرسيم که شنا کردن در آب چگونه است . حال اگر موج دريا همان ماهي را به ساحل بيندازد ، بلافاصله جواب اين سوال را خواهد فهميد ، اما ممکن است باز هم نتواند ( يا حتي نخواهد ) که به اين پرسش پاسخ دهد . او تنها به اين فکر مي کند که هرچه سريعتر به آب برگردد .        ما تنها هنگامي مي توانيم فرهنگ خود را درک کنيم که خارج از آن و در معرض فرهنگ ديگري قرار گيريم . ساموئل جانسون ، نويسنده شهير انگليسي در قرن هجدهم چنين گفته است « هر موقع از کشور خود خارج مي شوم و به سرزمين ديگري مي روم ، کشور خود را بهتر و بيشتر مي شناسم » . فيلسوف فرانسوي ژان بوديلارد نيز مي گويد : « از جمله محاسن مسافرت آن است که آداب و رسوم خود را بهتر مي شناسيم » . 

بهتر است از يک غريبه بخواهيم در مورد رفتارها و ارزش هاي ما قضاوت و اظهار نظر کند . فردي با فرهنگ متفاوت ، بيطرفانه و به دور از تعصبات  قومي و فرهنگي مي تواند قضاوت کند و نظر خود را صريحاً بيان کند که امپراطور لخت است و لباس به تن ندارد . 

فرهنگ مانند يک عدسي است که از ميان آن ديگران را مي بينيم . فرهنگ مانند آب دريا است که ماهي را احاطه کرده ، فرهنگ ديدگاه ما درباره خود و ديدگاه ديگران درباره ما را شکل مي دهد . بعلاوه ما معمولاً فرهنگ خود را به عنوان معيار و مقياس ارزيابي ديگر فرهنگها مي دانيم . به عنوان مثال ، در انگليس برخلاف ساير نقاط اروپا فرمان اتومبيل در سمت راست قرار دارد ، به همين خاطر اروپايي ها معتقدند که انگليسي ها در سمت خلاف جاده رانندگي مي کنند . ( مديريت در پهنه فرهنگها ، سوزان سي شنايدر ) 

 

کشف فرهنگ :

برخي از ابعاد فرهنگ را به آساني مي توان شناخت ، اما اگر فرهنگ را به دريايي تشبيه کنيم ، شناخت ديگر ابعاد فرهنگي نيازمند آن است که به عمق اين دريا فرو رويم . اين ابعاد مانند بقاياي کشتي غرق شده يا گنجي است که در بستر دريا ( درياي فرهنگ ) فرو رفته و بالا آوردن ( کشف ) آن دشوار است زيرا در شکافهاي بستر اين دريا مخفي و از نظر پنهان شده است . تنها راه شناخت اين ابعاد فرهنگي تفسير الگوها و پاسخهاي رفتاري است . چارچوب پيشنهادي مانند نقشه اي است که از طريق آن بهتر مي توانيم پستي و بلندي ها و گياهان و نباتات اين دريا ( فرهنگ ) را کشف کنيم . موج سواري ، غواصي و شنا در اعماق اين دريا نيازمند مهارت ها و تجهيزات مختلفي است . کندوکاو و شناخت فرهنگ را مي توان به اکتشاف اقيانوس تشبيه کرد . در سطح اين اقيانوس هنگامي که سوار امواج مي شويم مي توانيم مصنوعات ، آيين ها  و رفتارها را مشاهده کنيم و اينها نشان دهنده آن چيزهايي است که در اعماق اين اقيانوس قرار دارد . اما براي مطمئن شدن بايد زير آب را نيز نگاه کرد ، يعني براي يافتن دلايل آنها ( مصنوعات ، آيين ها و رفتارها ) بايد پرس و جو کرد : ارزشها و باورها دلايل بروز رفتارهايي خاص هستند . اما اگر کمي پايين تر برويم و عميق تر بنگريم ، فرضيات زمينه سازي را مي بينيم که دستيابي به آنها کار ساده اي نيست و بايد از طريق تفسير ، آنها را استنتاج کرد . اين عمليات نيازمند تجهيزات صوتي پيشرفته اي ( تفسير ) است تا هم خطرها و تهديدهاي بالقوه و هم فرصتها و گنجهاي نهفته را کشف کنيم . اينجاست که مي توانيم يک جريان زيرآبي قوي را کشف کنيم . اين جريان همان حضور نيروهاي پنهان فرهنگ است ؛ فرهنگ خود و فرهنگ ديگران . ( مديريت در پهنه فرهنگها ، سوزان سي شنايدر 

مفهوم فرهنگ : 

مفهوم فرهنگ همراه با مفهوم جامعه يکي از مفاهيمي است که در جامعه شناسي زياد بکار برده مي شود . فرهنگ عبارت است از ارزشهايي که اعضاي يک گروه معين دارند ، هنجارهايي که از آن پيروي مي کنند ، و کالاهاي مادي  که توليد مي کنند . ارزشها و آرمانهاي انتزاعي هستند ، حال آنکه هنجارها اصول و قواعد معيني هستند که از مردم انتظار مي رود آنها را رعايت کنند . هنجارها نشاندهنده بايدها و نبايدها در زندگي اجتماعي هستند . بدين سان تک همسري – وفادار بودن به تنها يک شريک زناشويي – ارزش مهمي در اکثر جوامع است .

در بسياري از فرهنگهاي ديگر شخص مجاز است در يک زمان چندين زن يا شوهر داشته باشد . هنجارهاي ازدواج به عنوان مثال شامل چگونگي رفتار زن و شوهر نسبت به وابستگانشان است . در بعضي از جوامع از زن يا شوهر انتظار مي رود که با پدر و مادر همسرشان رابطه نزديکي برقرار کنند ؛ در فرهنگهاي ديگر از آنها انتظار مي رودآشکارا از يکديگر فاصله بگيرند

هنگامي که واژه فرهنگ را در گفتگوهاي معمولي هر روزه بکار مي بريم ، اغلب فرآورده هاي  متعالي ذهن – هنر ، ادبيات ، موسيقي و نقاشي – را در نظر داريم . مفهوم فرهنگ آنگونه که جامعه شناسان آن را بکار مي برند شامل اين قبيل فعاليتها و امور بسيار ديگري است . فرهنگ به مجموعه شيوه زندگي اعضاي يک جامعه اطلاق مي شود ، چگونگي لباس پوشيدن آنها ، رسمهاي ازدواج و زندگي خانوادگي ، الگوهاي کارشان ، مراسم مذهبي و سرگرميهاي اوقات فراغت همه را در بر مي گيرد . همچنين شامل کالاهايي مي شود که توليد مي کنند و براي آنها مهم است ، مانند تير و کمان ، خيش ، کارخانه و ماشين ، کامپيوتر ، کتاب و مسکن

فرهنگ را مي توان به لحاظ مفهومي از جامعه متمايز کرد ، اما ارتباط بسيار نزديکي بين اين مفاهيم وجود دارد . فرهنگ به شيوه زندگي اعضاي يک جامعه معين – عادات و رسوم آنها همراه با کلاهاي مادي که توليد مي کنند مربوط مي شود . جامعه به نظام روابط متقابلي اطلاق مي گردد که افرادي را که داراي فرهنگ مشترکي هستند به همديگر مربوط مي سازد . هيچ فرهنگي نمي تواند بدون جامعه وجود داشته باشد . اما همانگونه هيچ جامعه بدون فرهنگ وجود ندارد . بدون فرهنگ ما اصلاً انسان به معنايي که معمولاً اين اصطلاح را درک مي کنيم نخواهيم بود ؛ نه زباني خواهيم داشت که با آن مقاصد خود را بيان کنيم و نه هيچگونه احساس خودآگاهي ، و توانايي تفکر يا تعقل ما نيز به شدت محدود خواهد بود . ( جامعه شناسي ، آنتوني گيدنز )

ضرورت و اهميت مديريت فرهنگي :

ضرورت و اهميت مديريت فرهنگي عملاً بابررسي اهميت اجزاء آن آشكار خواهد شد و شايد نيازي به بحث جداگانه درخصوص خود مديريت فرهنگي وجود نداشته باشد . با وجود اين اشاره به چند نكته در اينجا داراي اهميت است

 ۱- پيچيدگي جوامع جديد و فرايند رو به گسترش جهاني شدن، توجه به مديريت را در تمام عرصه هاي زندگي از امور بسيارجزئي چون مديريت وقت و مديريت برخود تا مديريت در سطوح بين المللي  ضروري و حتي الزامي كرده است.  به نظر مي رسد حتي كساني كه به مديريت عرصه فرهنگ و سياست گذاري براي آن اعتقادي ندارند و براي اين عرصه ، آزادي عمل فارغ از دخالت دولت قائل هستند ، لزوم حداقلي از  مديريت را پذيرفته اند ؛ زيرا به دليل عدم سودآوري اقتصادي برخي فعاليت هاي فرهنگي ، نياز به حمايت دولت ها از عرصه فرهنگ در بازار  رقابت و بازار عرضه و تقاضا وجود دارد. شايد در جهان كمتر كشوري را بتوان يافت كه هيچ نهاد يا سازماني جهت سياست گذاري و يا نظارت بر عرصه فرهنگ و فعاليت هاي فرهنگي متولي  نداشته باشد . اگر از جنبه كاركردي نيز نگاه كنيم ، پشتيباني و حمايت از فعاليتها و محصولات فرهنگي و تأمين آزادي براي فعاليت هاي فرهنگي ، مستلزم سياست گذاري ، تأسيس نهادها وسازمان هاي مربوطه ، نظارت و غيره است 

2 -  در جهان رقابتي كنوني ،كشورهايي كه براي فرهنگ خود هدف و برنامه اي نداشته باشند ، توسط فرهنگ هاي ديگر كنار گذاشته خواهند شد. حتي اگر معتقد باشيم فرهنگ هاي غالب در تعامل با ديگر فرهنگ ها و به صورت خود جوش سيطره خود را بر ديگر فرهنگها به دست آورده اند ، باز هم در جهت تداوم حيات فرهنگي جامعه خود نياز به حمايت و پشتيباني از فرهنگ دارند و اين امرميسر نمي شود مگر از طريق مديريت فرهنگي صحيح و كارآمد ؛ به تعبيرديگر، كشورهايي كه براي فرهنگ خود برنامه اي نداشته باشند ، خود مشمول برنامه هاي فرهنگي ديگران و  جزئي از آن خواهند شد.

3 -  در كشورهايي كه داراي پشتوانه فرهنگي قوي هستند و در  دوره هايي ، فعاليت هاي گسترده فرهنگي داشته و داراي ميراث فرهنگي عظيمي بوده اند، اهميت مديريت فرهنگي چند برابر مي شود . در مورد كشورمان، علاوه بر ميراث فرهنگي قابل توجه، جايگاه فرهنگ به دليل وقوع انقلاب اسلامي كه نوعي تفكر و انديشه جديد به جهانيان عرضه داشت و ارزش هاي جديدي به منصه ظهور رساند و اصولا به اذعان صاحب نظران ، انقلابي فرهنگي است، بسيار رفيع است . ازاين رو به منظور صيانت از ارزش هاي انقلاب اسلامي و آرمان هاي آن، نيازمند توجه جدي به امر مديريت در عرصه فرهنگ هستيم .