تضاد فرهنگ مدرن از نگاه زیمل
بی شک یکی از نظریه پردازان مطرح جهانی در حوزه فرهنگ پژوهی و جامعه شناسی فرهنگ گئورگ زیمل آلمانی است (Georg Simmel ) او در زمینه مدرنیته و فرهنگ پژوهش ها و نظریه هایی در خور تامل دارد .
از نظر زیمل فرهنگ محصول یک تضاد اساسی است . تضاد میان زندگی و شکل ( فرم ) شاید برای توضیح این تضاد بشود از یک استعاره در اساطیر یونانی استفاده کرد.
دیو نیسیوس -- و -- آپولون نامهای دو خدای اسطوره ای یونانیان است که در منظومه هومر به کرات به آنها پرداخته شده است .
آپولون خدای زندگی است اما زندگی شکل یافته و بیرون آمده از عدم تعیین . . . زندگی تعین یافته و مقدر شده . آپولون زندگی را خموشانه قالبی نو و جدید می ریزد .اما دیو نیسیوس خدای آشوب و باروری است او مرتبا همه چیز را از فرم و تعیین خارج میسازد و شورمندانه و آتشفشان وار هستی های نوینی ایجاد می کند .
بنابراین زندگی آن جریان پویا و متحولی است که بی وقفه در حال پویش و حرکت است و در جریان این پویایی خلاقانه . فرم ها و شکل هایی آفریده میشود که مبین خلاقیت و پویایی آن هستند.
در نتیجه محتوای زندگی چیزی دیونیسیوسی و اشکال متنوع آن چیزی آپولونی است .
زیمل این رویکرد را فلسفه ی حیات می نامد و بنیان گزاران این رویکرد فلسفی را شوپنهاور و نیچه معرفی می کند .
از دیدگاه شوپنهاور ذات زندگی نیروی اراده است . چیزی در درون زندگی است که در پی تحقق بخشیدن به خواست خویشتن است و این در همه گونه های حیاتی قابل مشاهده است .
صورتهای متنوع حیاتی همه مظاهر اراده بودن و خواستن است و نخواستن مطلق . مرگ است ولی نیچه ذات زندگی را شدت یافتن و بسط قدرت می داند . این فزون یابی قدرت هیچ هدف تعریف شده ومعینی در بیرون خود ندارد بلکه هدف امری درونی است و از خود زندگی ناشی میشود و لذا منظومه ی ارزشهای نیچه ماهیتی درون زاد دارد .
اما به زیمل و نظریه او در باب فرهنگ باز گردیم . از نظر او زندگی مرتبا فرم ها و اشکالی خاص خلق می کند . در عصر کهن اشکال زندگی با محتوای آن انطباق و سازگاری داشتند . اما به آهستگی و تدریج این سازگاری و مطابقت از میان می رفت . خلاقیت آپولونی زندگی شکل و فرم تازه ای ایجاد میکرد .
بنابر این تفاوت اصلی شکل و زندگی در این است که زندگی پویا و خلاق است و شکل ثابت و متمایل به سکون و ایستاری و مدعی بی زمانی و مطلق بودن است .
نتیجه مهمی که از این تبین زیمل بدست می آید اینست که :
شکل و فرم از ذات زندگی عقب می افتد . در واقع به همان نسبت که که اشکالی هم چون قانون علم رسمی . هنر . دین . و . . . از زمان تولید شدنشان فاصله می گیرند . از زندگی و تحول خواهی آن نیز جدا میشوند .
از همین روست که زندگی برای تجلی بخشی خود نیازمند شکی جدید است . شکل جدید جای شکل قدیم را می گیرد و این چنین است که فرهنگ که همانا سبک زیستن است مدام تحول میابد کل تاریخ از نظر زیمل همین جابه جایی و تغییر اشکال است . مثلا یک سبک نقاشی دیگر نمی تواند زندگی معینی را تجلی دهد که آن را تولید کرده است . در نتیجه سبک دیگری در نقاشی خلق میشود . این موضوع در موسیقی مشهود تر است چرا که مخاطبان بیشتری دارد .
در اقتصاد که همانا سبک معاش است همین اتفاق می افتد و ما در اعصار مختلف شاهد اشکال مختلفی از تولید و مبادله و مصرف هستیم . اشکالی هم چون برده داری . فئودالیسم و سرمایه داری صنعتی . و دوران پسا مدرنیسم .
علت اصلی این تغییر و جایگزینی اشکال . نیروی ذاتی و خلاق زندگی است که شکل را همچون ظرفی تنگ برای خود میبیند و ان را به کناری میزند یا در صورت مقاومت در هم میشکند تا ظرفی مناسبتر پیدا کند و برای مدتی در ان متجلی شود . این ماجرا در همه ی ابعاد زندگی مانند علم آداب و رسوم . تعلیم و تربیت . تفریح . کار . قانون . نظام سیاسی . هنر و . . . دین حاکم است .
دیگر اینکه زیمل بر این نکته هم تاکید دارد که در هر دوره تاریخی . ایده اساسی بر ان دوره حاکم است که آن ایده نسبت میان زندگی و شکل آن را معین می سازد .
مثلا از نظر او دوره کلاسیسم یونانی ایده بنیادین هستی نام داشت . هستی که از وحدت الهی برخوردار بود و میتوانست خود را در اشکال مشخص و معینی متجلی سازد .
در قرون وسطای اروپا ایده بنیادین خداوند بود که توسط مسیح خود را آشکار میساخت .و در رنسانس این ایده طبیعت بود . و از قرن هفدهم به بعد قوانین طبیعت ایده ی حاکم بود اما زیمل ایده بنیادین عصر مدرن را بی شکلی میداند . عصر مدرن از هر گونه فرم و قالب و تعینی می گریزد . در این عصر زندگی نمی خواهد همچون اعصار گذشته خود را در فرمی تازه متجلی سازد بلکه میخواهد از هر گونه فرم و شکلی رها باشد . در روح زندگی در پی آزادی خویشتن است . در این جا زندگی به ذات خود نزدیک میشود . زندگی بیشتر خصلتی آپولونی میابد .
راز تضاد فرهنگ مدرن با فرهنگ سایر اعصار در همین هنجار گریزی . شکل ناپذیری و فرم شکنی زندگی است .
فرهنگ مدرن را نمی توان با پارادیمهای رایج فلسفه ی فرهنگ شناخت . در این عصر پارادیم تازه ای پدید امده است و تا پژوهشگری این پارادایم تازه را فهم نکند . نمی تواند روح فرهنگی مدرن را فهم کند . این یک انقلاب فرهنگی نیست بلکه انقلاب در فرهنگ است .
برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به :
The conflit of Modern Culture
(Georg Simmel (1978
این وبلاگ در نظر دارد با ارائه مطالب به روز فرهنگی در همه زمینه ها (به صورت کاملا علمی) خدمات خود را به مخاطبان گرامی ارائه نماید.